شما در حال مشاهده نسخه موبایل وبلاگ

یاد شهدا و حجاب

هستید، برای مشاهده نسخه اصلی [اینجا] کلیک کنید.

ای شهید

ای روشنای خانه امید، ای شهید
ای معنی حماسه جاوید، ای شهید
چشم ستارگان فلک از تو روشن است
ای برتر از سراچه خورشید ای شهید
« زهره » به نام توست غزلخوان آسمان
با یاد توست مشعل « ناهید » ای شهید
« قد قامت الصلاه » به خون تو سکه زد
در گسترای ساحت تحمید ای شهید
تیغ سحر زجوهره خونت آبدار
گشت و شکست لشکر تردید، ای شهید
آئینه‌دار خون تو اند آسمانیان
رنگین‌کمان به شوق تو خندید ای شهید
ایمن شدند دین و وطن تا به رستخیز
فارغ شدند زآفت تهدید، ای شهید
در فتنه‌خیز حادثه‌ها جان پناه ماست
بانگی که در گلوی تو پیچید، ای شهید
صرافی جهان زتو گر نقد جان گرفت
جام شهادتش به تو بخشید، ای شهید
نام تو گشت جوهر گفتار عارفان
« عارف » زبان گشوده به تأکید، ای شهید

کودکان و نوجوانان نقش آفرین در حماسه عاشورا

به نام آن که زیبایی را در هستی آفرید
مقدمه:
خداوند انسان را با هدفی والا و ویژگیهایی منحصر به فرد آفرید. برای هستی از ابتدا تا انتها برنامه ای تدوین کرد و به انسان عقل و اختیار بخشید. پیامبران را برای راهنمایی، هدایت و به نوعی تربیت انسانها مبعوث کرد و رسالت آدم در زمین آغاز شد. خداوند اولین قصه گوی هستی بود قصه ی انسان را برای آدم گفت و وقتی به حسین (ع) رسید، او غمگین شد و گریست. قصه گو نقطه ی اوج و عطف آفرینش را عاشورا قرار داد و در آن همه ی جلوه های زندگی انسانی را در ترکیبی بی نظیر به نمایش گذاشت.
یکی از عاشوار پژوهان بزرگ و معاصر کشورمان، دکتر محمدرضا سنگری است که آثار ارجمندی را در این حوزه فراهم کرده است. ایشان در تعبیری زیبا می فرمایند: «در کربلا از همه ی گروههای سنی نماینده ای حضور دارد طفل یک روزه و شش ماهه، کودک سه ساله و چهار ساله و ….، نوجوان دوازده ساله و ….، جوان بیست ساله و …..، میانسال و پیرمرد هشتاد ساله .» و در عبارت دیگری با الهام از فرمایش اندیشمندانه و عمیق حضرت زینب (س) که : «جز زیبایی ندیدم» ، می گویند: «کربلا زیباترین تابلویی است که خداوند بر بوم هستی نقاشی کرده است.»

به نام آن که زیبایی را در هستی آفرید
مقدمه:
خداوند انسان را با هدفی والا و ویژگیهایی منحصر به فرد آفرید. برای هستی از ابتدا تا انتها برنامه ای تدوین کرد و به انسان عقل و اختیار بخشید. پیامبران را برای راهنمایی، هدایت و به نوعی تربیت انسانها مبعوث کرد و رسالت آدم در زمین آغاز شد. خداوند اولین قصه گوی هستی بود قصه ی انسان را برای آدم گفت و وقتی به حسین (ع) رسید، او غمگین شد و گریست. قصه گو نقطه ی اوج و عطف آفرینش را عاشورا قرار داد و در آن همه ی جلوه های زندگی انسانی را در ترکیبی بی نظیر به نمایش گذاشت.
یکی از عاشوار پژوهان بزرگ و معاصر کشورمان، دکتر محمدرضا سنگری است که آثار ارجمندی را در این حوزه فراهم کرده است. ایشان در تعبیری زیبا می فرمایند: «در کربلا از همه ی گروههای سنی نماینده ای حضور دارد طفل یک روزه و شش ماهه، کودک سه ساله و چهار ساله و ….، نوجوان دوازده ساله و ….، جوان بیست ساله و …..، میانسال و پیرمرد هشتاد ساله .» و در عبارت دیگری با الهام از فرمایش اندیشمندانه و عمیق حضرت زینب (س) که : «جز زیبایی ندیدم» ، می گویند: «کربلا زیباترین تابلویی است که خداوند بر بوم هستی نقاشی کرده است.»
این مقاله با موضوع: کودکان و نوجوانان نقش آفرین در حماسه ی کربلا – نگاشته می شود و در مجال کوتاه این سخن به حضور این دسته از یاران و همراهان اباعبدالله الحسین (ع) در کربلا، توجه می شود.
آنچه بانوی صبور کربلا به عنوان زیبایی از آن یاد می کنند، عشق و اشتیاق حسین (ع) به جلب رضایت خداوند و ارادت خالصانه ی یارانِ ایشان و بذل تمام هستی در این میدانگاه است.
یکی از توفیقات من در مرکز آفرینشهای ادبی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان کرمان، این بود که از سال ۷۵ مراسم عاشورایی ویژه مخاطبین کانون در این مجموعه، شکل گرفت. ابتدا با عنوانِ: شب شعر عاشورا، سپس سوگواره ی عاشورا و در سیزدهمین سال با عنوانِ جدید: همایش آفرینش های عاشورایی. در طی این سالها، برای ایجاد درکی عمیق تر و معرفتی دقیق تر از عاشورا ، هر سال یک موضوع، حادثه و یا شخصیت ، به عنوان محور تعیین می شد. پس از آن تحقیق در متون معتبر و قابل دسترس آغاز می گردید و پس از گردآوری اطلاعات و فیش برداری، مطالب به زبانی ساده و قابل فهم بازنویسی و تدوین می گردید تا در اختیار کودکان، نوجوانان و مربیان قرار گیرد و بعد از مطالعه و آشنایی با موضوع، به خلق اثر ادبی بپردازند. تداوم و استمرار این مطالعات و در پی آن داوری آثار ادبی کودکان و نوجوانان، زمینه شناختی ارزشمندی را فراهم کرد با شناخت متون، مقتلها، فرازها و شخصیتهای کربلایی و عاشورایی و از جمله ی آنان طیفی از کودکان و نوجوانانِ صاحب نقش در حماسه ی عاشورا حاصل شد این توفیق حتی مجال خلق آثاری در این باب را به من عطا کرد و اکنون با پشتوانه ای ارجمند سیزده سال مطالعه و تفحص در این فضا، امیدوارم سهمی اندک در تحلیل این بخش از بی نظیرترین حماسه ی هستی داشته باشم.

قبل از ورود به بحث اصلی و اینکه کدام کودکان و نوجوانان در کربلا حضور داشته اند و کدام نقش آفرین بوده اند ، بهتر است در اصل و نفسِ حماسه تأملی داشته باشیم و اینکه حضور این گروههای سنی در چنین صحنه ها و حوادثی می تواند متاثر از چه پیشینه ویژگیها و شرایطی باشد. ما با یک اتفاق مواجه نیستیم که کودکان به ناگزیر در متن آن قرار گرفته باشند. عاشورا نقطه ی اوج قصه ی آفرینش است و طبق شواهد و سندهای معتبر تاریخی، خداوند این خبر را به تمام پیامبران داده و کربلا نیز سرزمینی متفاوت بوده که بسیاری از بزرگان، قبل از واقعه ی عاشورا در آن توقف و تأمل داشته اند.
خداوند در ابتدای خلقت دعا یا کلماتی را به حضرت آدم آموخت و او آن را زمزمه کرد همراه با جبرئیل:
یا حَمیدُ بِحَقِّ محمد، یا عالِیُ بِحَقِّ علی، یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطِمه، یا مُحسِنُ بِحَقِّ الحَسَنِ و الحسین وَ مِنکَ الاِحسان.
در منابع دیگر با کمی تفاوت در پایان آمده است: یا محسن بحق الحسن و یا قدیم الاحسان بحق الحسین.
آدم دعا را زمزمه کرد و به جبرئیل فرمود در ذکر پنجم، دلم شکست و اشکم روان شد. مرثیه ی حسین (ع) برایش روایت شد و او اولین کسی بود که در مصیبت حسین بن علی (ع) اشک ریخت.
در گذر تاریخ وقایع زیادی رخ داد و آرام آرام زمینه ها برای وقوع این حادثه مهیا گردید. هر چند که اهالی کوفه دوازده هزار نامه برای امام حسین (ع) نوشتند و ایشان را برای سامان دهی به امورشان به مدد طلبیدند، امام آگاه بودند که با ورود به سرزمین آنها چه پیش خواهد آمد. معاویه از دنیا رفته بود و حاکم مدینه مأموریت یافته بود که از امام برای یزید بیعت بگیرد. امام برای پرهیز از پذیرش حاکمیت چنین فرد ناصالحی ، صلاح را در ترک مدینه و حرکت به مکه دیدند.
هشتم ذی الحجه بود و امام و یاران در طواف خانه ی خدا، که به ناگاه یاران را از حلقه ی طواف به بیرون فراخواندند و به شتاب از مکه خارج شدند و فرمودند: «شمشیرها و خنجرهایی را دیدم که زیرا حرامها پنهان کرده بودند تا ما را به قتل برسانند و صلاح نبود حرمت حرم الهی شکسته شود.»
با این اوصاف ، سؤالی را طرح می کنیم و در ادامه ی سخن به جستجوی پاسخ آن می پردازیم:
* علت همراه کردن زنان، دختران، کودکان و نوجوانان با این کاروان از سوی امام چه بود؟ *

ویژگیهای کودکان و نوجوانان حاضر در کربلا
۱- برخورداری از تربیت و پرورش ویژه:
مکتب ارجمند اسلام به امر تربیت و تعالی روحی انسان نگاه ویژه ای دارد. توجه به ظرائف انتخاب همسر، رعایتهای دوران جنینی، دوره های مختلف کودکی و مراحل شکل گیری شخصیت انسان نشانگر این حقیقت است. امام حسین (ع) که در صدر این کارون خط مشی امر به معروف ، نهی از منکر و ایستادگی بر سر حرف حق را تعیین می کنند، در بستر تربیتی منحصر به فردی کودکی خود را گذرانده اند. مروری فهرست وار بر عوامل تأثیر گذار در تعالی شخصیتی ایشان در کودکی ، می تواند روشنگر باشد.
* زندگی در آغوش پیامبر اکرم (ص) ، بهره مندی از کلام، روح بلند و سیره و روش ایشان.
* مشاهده ی نحوه ی حضور پیامبر و پدر در اجتماع، مسجد و در مواجهه با وقایع مختلف مثل جریان مباهله.
* برخورداری از عاطفه ی بی نظیر در خانه از جانب پیامبر، حضرت مولا و بانوی دو عالم.
* بهره مندی از تعالیم آسمانی در لحظه لحظه ی زندگی و معصوم بودن امام در کنار بهره مندی از این تعالیم اصل مهمی است.
* تقویت روح گذشت و ایثار در مواردی مثل روزه داری به مدت سه روز و بخشیدن غذا طبق آیات سوره ی انسان
* پرورش روحیه ی صبر و ایستادگی در مشاهده ی مستقیم وقایعی چون رحلت پیامبر، وفات معصومانه و زود هنگام مادر، شهادت برادر و پدر و ….
امام خود نیز کودکی ویژه ای را گذرانده اند و این کودکی به نوعی منحصر به فرد است و با برخورداری از معصومیت و منبع وحی، انسانی بی نظیر هستند که تمام هستی خویش را در گرو عشق خداوند می گذارند اکنون کودکان در پناه ایشان به سفر آمده اند.
«در کربلا حدود ۳۱ کودک و نوجوان حضور داشتند که اکثر آنان و به ویژه بیشترین شهیدان نوجوان، وابسته به بنی هاشم بودند» در خاندان بنی هاشم و اهلبیت پیامبر «ص» تربیت فرزندان با ظرائف بسیار همراه بود:
- محبت بین والدین و فرزندان تأثیری شگرف در پذیرش ارزشها داشت.
- والدین افرادی شاخص، آگاه ، شجاع، صادق و از نخبگان و برجستگان جامعه بودند.
- عبادت و ارتباطات معنوی و پرورش روح ایثار در این خاندان عملی و اجرایی و عینی بود نه شعاری و در حد تئوری.
پس این کودکان و نوجوانان آگاه از هدف، ارزشها و مشتاق ایثار بودند. کودکانی که آموخته بودند: به نیکی نمی رسند مگر آنکه از آنچه برایشان محبوب و دوست داشتنی است، انفاق کنند.
۲- مشاهده ی وقایع طول سفر:
وقتی گروهی با یکدیگر همراه و همسفر می شوند، همراهان را دقیق تر می شناسند. کاروانیان در طول سفر شاهد عزم و همت امام برای دفاع از حریم ولایت و فرهنگ آسمانی قرآن هستند و از سویی تلاش ایشان برای آگاه ساختن دشمن از حقایق را شاهدند و اینکه امام در تمام لحظات از آغازِ جنگ پرهیز دارند؛ اما دفاع را واجب می دانند. اتمام حجت با دشمنان، محبت به سپاه حُربن یزید ریاحی ، سخنرانی در منازل مختلف، همه در جان کاروانیان نفوذ و تأثیر دارند.
۳- تأثیر پذیری از روح آسمانی و محبت امام:
کاروانیان و به ویژه کودکان و نوجوانان شاهد عبادتها، خلوص و دل پاک و مهربان امام هستند و هر لحظه شیفته تر خود را با امام یکی می دانند و این روح محبت ، آنان را مرید آن وجود نازنین می سازد و در آنان باورِ عمیقی را تقویت می کند. اینکه دنیا محل گذر و بهشت جاودان، منزلگاه شهیدان و مدافعان دین است.
اسلام و کلیه ادیان آسمانی به فطرت انسان توجه دارند. علم روانشناسی نیز با عنایت به فطرت به دریافتهایی رسیده است. امام حسین (ع) نیز به فطرت و عواطف انسانی و تعالیم آسمانی تمسک جستند و روح و جان کودکان را تعالی بخشیدند.
رهبر فرزانه ی انقلاب امام خمینی (ره) با الهام از تعالیم قرآن و اهلبیت (ع) در جمله ای ماندگار فرمودند: «کودکان به ملکوت نزدیکترند». امام حسین (ع) نه خود اهل زمین است و نه آرمان او زمینی است او با ملکوت در ارتباط است و به یاد می آورد که پیامبر (ص) فرمودند: خداوند مقدر کرده است حسین (ع) را در کربلا شهید و فرزندانش را اسیر ببیند او در زمین درنگی کوتاه دارد تا به انسان بفهماند کمال در تسلیم شدن به فرمان الهی است و خداوند در ملکوت تمام این صحنه ها را می بیند و شما را تحسین می کند دل کودکان نیز به این ملکوت متعالی نزدیک است و آرمانهای آن را با دل خویش ادراک می کنند.
نکته ی دیگر اینکه کودکان بسیار تأثیر پذیرند و از راه مشاهده می آموزند. کودک از طریق عمل و رفتار، می آموزد نه موعظه و پند و سخنِ تنها هر چند که اولیاء خدا ، عموم انسانها را از راه عمل و رفتار خویش به راه خوانده اند.
کوُنُوا دُعاةَ النّاسِ بِغَیرِ اَلسِنَتِکُم . مردم را به غیر زبان (با عمل) راهنمایی و به سوی خدا دعوت کنید.
کودکانِ همسفر امام، در دوران معاشرت با اهلبیت (ع) ، از آنان، روح آزادگی ، ایثار و شهادت را آموخته اند. زمان شکل گیری شخصیت، کودکی است و باورها در نوجوانی به ثبات می رسند. شخصیت انسان در کودکی شکل می گیرد. کودکی که در پرتو فرهنگ متعالی امام حسین (ع) کودکی را گذرانده و به نوجوانی رسیده است، آماده ی حضور در متن چنین حماسه ای است. این حضور و اتصال، باورهای آسمانی را در آنان به تعالی رساند. ضمن آنکه انسان ها و آن هم انسانهای خاص، قابلیتهایی دارند که وقتی در متن یک ماجرای خاص واقع می شوند، به توان و همتی والا می رسند.

برخی از کودکان و نوجوانانی که در کربلا حضور داشتند:
در میان حاضران در کاروان امام حسین (ع) به نام این کودکان و نوجوانان برمی خوریم که به شهادت رسیده اند:
۱- عبدالله بن الحسین (علی اصغر) سن یک تا سه روزه فرزند امام که با تیر حرمله شهید شد
۲- عبدالله رضیع سن شش ماه تا یک سال فرزند امام که با تیر حرمله شهید شد
۳- قاسم بن الحسن سن ۱۴ تا ۱۵ ساله فرزند امام حسن مجتبی (ع) شهادت در میدان نبرد
۴- عبدالله بن حسن سن ۱۱ ساله فرزند امام حسن مجتبی (ع) شهادت روی سینه امام در قتلگاه
۵- محمد بن ابی سعید بن عقیل سن ۷ ساله فرزند ابوسعید ملقب به احول از شهدای کربلا
۶- عبدالله بن مسلم بن عقیل سن ۱۴ ساله فرزند مسلم بن عقیل پسر عموی امام
۷- محمد بن مسلم بن عقیل سن ۱۳ ساله فرزند مسلم بن عقیل پسر عموی امام
۸- محمد بن مسلم بن عقیل سن ۱۰ ساله فرزند مسلم بن عقیل پسر عموی امام
۹- ابراهیم بن مسلم بن عقیل سن ۹ ساله فرزند مسلم بن عقیل پسر عموی امام
۱۰- عمر و بن جناوه انصاری سن ۱۱ ساله فرزند جنادة بن کعب انصاری خزرجی از شهدای کربلا و صحابه پیامبر (ص)
۱۱- خلف (عبدالله) بن مسلم بن عوسجه سن ۱۲ ساله فرزند مسلم بن عوسجه از شهدای کربلا
۱۲- ابوبکر بن حسن بن علی بن ابی طالب سن ۱۵ تا ۱۶ ساله فرزند امام حسن مجتبی (ع)

کودکان و نوجوانان دیگری در کربلا حضور داشتند اند که در آن زمان به شهادت نرسیده اند ولی برخی در حوادث بعدی شهید شده اند و برخی در سالهای متمادی نقش انتشار و ابلاغ پیام عاشورا را به عهده داشته اند:
۱- حضرت سکینه (س) سن ۱۱ تا ۱۳ ساله دختر امام حسین (ع) و حضرت رباب (س)
۲- حضرت رقیه (س) سن ۳ ساله دختر امام حسین (ع)
۳- حمیده سن ۹ ساله دختر مسلم بن عقیل
۴- فاطمه سن ۱۰ ساله دختر امام حسین (ع)
۵- حسنِ مُثَنّی سن ۱۷ ساله فرزند امام مجتبی (ع) که پس از عاشورا به شهادت رسید
۶- امام محمد باقر (ع) سن ۴-۵ ساله فرزند امام سجاد (ع)

در این مجال به برخی از کودکان و نوجوانانِ نقش آفرین می پردازیم و حضور آنان را در این حماسه ی بی نظیر مورد تأمل قرار می دهیم. گفتگو درباره ی همه ی حاضران فرصتی وسیعتر می طلبد.
۱- عمر و بن جُناده انصاری:
این نوجوان تنها یازده سال داشت. در آغوش خانواده ای رشد یافت که به سلامت و صلابت شهره بودند. پدرش از اصحاب وفادار حضرت رسول (ص) و از یاران مولا علی (ع) در صفین بود. زندگی این خانواده در خدمت به اهلبیت (ع) گذشته بود. والدین عُمرو، همراه ابا عبدالله الحسین (ع) راهی کربلا شدند و در تمام فراز و نشیبها ایشان را همراهی کردند. این نوجوان مثل دیگر همراهان شاهد وقایع و رخدادهای سفر در منازل مختلف از مدینه تا کربلا بود. پدر او در اولین حملات دشمن به شهادت رسید. او با اذن و رضایت مادر لباس رزم پوشید و نزد امام آمد تا اجازه ی حضور در میدان بگیرد. امام فرمودند: پدر تو در حمله ی اول شهید شده و مادرت آزرده است او را تنها مگذار عمر و بن جناده به امام عرض کرد که مادرم به این حضور راضی است.
یکی از ویژگیهای منحصر به فرد این شهید نوجوان، رجزی است که هنگام حضور در مقابل دشمن خواند و جز خوانی عاملی بود که به تقویت روحیه ی مبارزان و تضعیف دشمن منجر می شد و به نوعی معرفی رزم آوران به دوست و دشمن بود. عمر و بن جناده برخلاف بسیاری که در رجزشان به معرفی خویش می پرداختند درباره ی خودش سخنی نگفت و امام و مولایش را ستود این رجز با لحنی حماسی و با وزنِ عروضیِ شور انگیزی بیان شد:
اَمیری حُسینُ وَ نِعمَ الأمیر سُرورُ فُؤادِ البَشیر النَّذیر
عَلیَّ و فاطمةُُ والدَِهُ فَهَل تَعلَمُونَ لَهُ مِن نَظیر
لَهُ طَلعَةُ مِثلُ شمسُ الضَّحی لَهُ غُرَّةُ مِثلُ بدرِ المُنیر
- فرمانده من حسین است و چه خوب فرماندهی. او امام سرور آفرین و آرامش بخش قلب پیامبر (ص) بود.
- پدر و مادرش علی و فاطمه اند پرورده ی دامان آنهاست. آیا او را همتا و همانند می شناسید؟
- سیمای شکفته ی او به آفتاب می ماند و پیشانی فراخ و بلندش به ماهتاب
بیان چنین کلام محکم و شگفتی از زبان یک نوجوان، متأثر از ارتباط با نیکان، تربیت و باور قلبی است. میدان نبرد عرصه ی عینی مواجهه با دشمن و خطر است. شب شعر و میدان بازی با کلمات نیست که هر کس زیباتر سخن بگوید بیشتر تحسین شود. هر چند که این شعر و رجز در نگاه ملکوتی امام و در عرش الهی تحسین خدا و ملائک را برانگیخته است و برخاسته از ادب گوینده است. رجز حماسی و شکوهمند عمر و بن جناده با آهنگ و وزنی حماسی بیان شد که فردوسی نیز در شاهنامه از همین وزن عروضی بهره برده است.
فَعُولُن فَعُولُن فَعُولُن فَعَل امیری حسین و نعم الامیر
دکتر محمدرضا سنگری در جلد دوم کتاب آینه داران آفتاب که به معرفی شهیدان کربلا اختصاص دارد، درباره ی این نوجوان نوشته است: «هیچکس این همه زیبا رجز نخواند. این رجز شورانگیز همه را به جستجو در حافظه ها کشاند در هیچ یادی نتراوید که پیش از این، چنین رجزی شنیده باشد. همه در نخستین لحظه ی نبرد، در هنگامه ی رجز خوانی، خود را می ستودند؛ گذشته ها و افتخارات و نبردهای خویش را فرایاد فراموشکاران می آوردند؛ اما عَمرو از گذشته نسرود، حال را، امام را «تمامی خود» را سرود: ای صف کشیدگان رویاروی خورشید! من از آفتاب دفاع می کنم.»
و در ادامه در صفحه ی ۷۶۱ آورده اند: «کم کم رجز فرزند جناده خاموش می شد چکاچک شمشیرها و ازدحام غبار و سوار، نشانه ی پایان صحنه بود. مادر بر پنجه ها ایستاد امام تیزتر نگریست و یاران چشمان تشنه را به سوی آن غبار پرواز دادند. ناگهان …. همه ی آسمان را، رقص سری خونین پوشاند. دشمن سر را به اردوگاه امام پرتاب کرد ….. سرپیش پای مادر چرخی زد و چشم در چشم ملتهب مادر خندید ….. بوسه ای بر پیشانی فرزند نشاند آن گاه سر را فرا دست آورد . فراز سر چرخاند و به سمت دشمن پرتاب کرد و با فریادی که تا دوردست افق پر می کشید، سرود: – ما چیزی را که در راه دوست داده ایم پس نمی گیریم.»
نگارنده ی این مقاله در مطلب کوتاهی به معرفی منظومة ظهر روز دهم، اثر قیصر امین پور پرداخت که تابستان ۸۸ چاپ شد.
بخشی از این مقاله چنین است.
«امین پور در این منظومه ی درخشان، با ایجاد حس تعلیق، قصه ای زیبا را روایت می کند و با زبان نافذ شعر و باور راسخ نسبت به موضوع، خواننده را مجذوب خویش می سازد. هر چه در مسیر شعر جلوتر می رویم، هیجان بیشتری در دلمان می ریزد و قصه در اوج به پایان می رسد اوجی که عمر و بن جناده بر آن ایستاده است.
شاعر با زمان حال آغاز می کند: – روز عاشورا است / کربلا غوغاست – این که عاشورا زنده و جاری است و بخشی از زمانهای فرسوده ی تاریخ نیست و آن گاه، ما را به آن روز می برد: – کربلا آن روز غوغا بود / عشق تنها بود – پس از توصیف فضا و مکان ماجرا و ترسیم صحنه ها، تارهای دل را به ارتعاش در می آورد، با طرح سؤال و ایجاد ایهامی شاعرانه که ، در جستجوی شخصیت مورد نظر به میدان برویم و او را شناسایی کنیم: – شور محشر بود / نوبت یک یار دیگر بود / باز میدان از خودش پرسید: نوبت جولان اسب کیست؟ – چند قدمی دورتر در منظومه ی درخشانِ شعر، به سیاره ای نورس برمی خوریم:
- بازه سیاره ای دیگر / از مدار روشن منظومه بیرون جست / کودکی از خیمه بیرون جست/ کودکی شور خدا در سر / با صدایی گرم و روشن / گفت: اینک من/ یاوری دیگر / آسمان مات و زمین حیران / چشمها از یکدیگر پرسان: کودک و میدان؟ – شاعر فرجام این دلاور را چه بهاری خبر می دهد: – این زمان او را / در میان لاله های سرخ باید جُست / از میان خون پاک او در آن میدان / باغی از گل رُست – و شعر در زمان حال به پایان می رسد تا یادمان نرود که عاشورا در روح زندگیمان جریان دارد: – روز عاشوراست / باغ گل لب تشنه و تنهاست / عشق اما همچنان با ماست-»
نکته : نقل و بیان قصه ی شکوهمند زندگی این نوجوان برای همسالان او، زمینه ی همذات پنداری را ایجاد کرده، روح ایثار و غیرت را تقویت می نماید. شناخت مربی و درک او از شخصیت و جایگاه حماسی او، لحنی تأثیر گذار به قصه گویی می بخشد.
* اینجا مصداق درک کودکان از ارزشهای آسمانی و نزدیکی آنها به ملکوت و تأثیر تربیت صحیح را می بینیم. طبیعی است که چنین حضور شکوهمندی رخنه در سپاه دشمن می اندازد و در حالیکه نیروهای مقابل از لحاظ سن و قدرت بدنی بالاترند در مواجهه با یک نوجوان از سپاه امام متزلزل می شوند و در نبرد رویارو ، چند نفر از آنان توسط او به هلاکت می رسند. تاریخ همیشه این حرکت بی نظیر را به خاطر خواهد داشت که در این سوی میدان چه درک و باور عمیقی یاریگر مبارزان است.
۲- قاسم بن الحسن:
این یاور وفادار امام، فرزند امام حسن مجتبی (ع) بود که سن او را بین ۱۴ تا ۱۵ سال ذکر کرده اند. در زمان شهادت پدر، سه ساله بود و در سایه سار محبت امام حسین (ع) رشد یافت و با منش و باورهای امام آشنا بود. وقتی امام حسین (ع) با خبر شدند که ولید بن عقبه، والی مدینه از سوی یزید مأموریت یافته است تا از ایشان بیعت بگیرد، شبانه به دارالاماره ی مدینه رفتند تا با ولید اتمام حجت کنند و از او بخواهند روز روشن و در حضور مردم تقاضایش را مطرح کند. در این زمان نوزده تن از نوجوانان و جوانان دلیر بنی هاشم، بیرون دارالاماره مراقب حال امام بودند و قاسم یکی از آنها بود. وقتی مروان و ولید در گفتگو با امام، صدایشان را بالا بردند، جوانان پیش آمدند و از جان مرادشان دفاع کردند و عهد بستند که امام را تنها نگذارند.
قاسم نوجوان همراه و همسفر امام شد. یکی از وجوه بارز خلق و خوی این دلاور آن است که پس از همراهی با عمو و مشاهدة وقایع طول مسیر، به مرحله ای از شور و شعور می رسد که در گفتگویی شگفت با مولایش حسین (ع) سخنی جاودان بر زبان می آورد. او از نیرنگ دشمن با خبر می شود، در طول مسیر خبر شهادت مسلم بن عقیل ، هانی بن عُروه و قیس بن مُسَهَّر صیداوی را می شنود، برخورد امام با سپاه حربن یزید ریاحی را در منزل شُراف می بیند و به کربلا می رسند قاسم شاهد است که دشمنان چگونه راه آب را به روی سپاه امام و زنان و کودکان بسته اند و شمشیرها را برای مبارزه با امام از نیام برآورده اند.
او آرام آرام باوری عمیق تر نسبت به راه و هدفی که در پیش گرفته اند پیدا کرده و با عمویش حسین (ع) باب سخن را باز می کند.
قاسم از عمو می پرسد: «اینکه با همراهان اتمام حجت کردید و گفتید هرکس با من بماند، فردا کشته خواهد شد، آیا من نیز کشته می شوم؟»
امام در پاسخ می فرمایند: «مرگ در نظر تو چگونه است؟» و قاسم نوجوان، شاعرانه و با درکی آسمانی می گوید:
«… اَحُلی مِنَ العَسَل – مرگ در نزد من از عسل شیرین تر است»
دکتر سنگری در آینه داران آفتاب ج ۲ ص ۱۲۲۱ در این باره نوشته اند:
«چه پاسخ شیرینی ! چه جواب دلپذیری ! از شیرین دهنان همین پاسخ سزاوار است. تو از کام شرنگ خورده ی پدر اینهمه حلاوت یافته ای. این شیوه ی شیرین را از او آموخته ای. همه شگفت زده و از سر تحسین نگاهت می کنند. بر همه ی لبان، آفرین می نشیند منتظر مانده ای که عمو چه بگوید. سیمایش روشن و متبسم است؛ اما آن سوی آن حزنی پیداست. آرام می گوید:
- عمو فدایت، عبدالله کوچک من نیز شهید خواهد شد – می دانی وقتی به شیرخوار رحم نمی کنند، وقتی کودکی را که هنوز جز لبخندی و اشکی نمی شناسد، قساوتمندانه می کشند، با تو چه خواهند کرد.
قاسم! امام نگفت که تو را شهید می کنند؛ از علی اصغر گفت تا همه چیز روشن تر باشد. »
* نفش آفرینی نوجوانی با این باور در کربلا، فقط در این سوی میدان نیست که به امام و نیروهای اندک باقیمانده و زنان و کودکان ، روحیه و انرژی ببخشد، بلکه بر تن سپاهیان دشمن لرزه می اندازد. اصل مطلب همین ایجاد رخنه و آشفتگی در سپاه دشمن است. یکی از اساسی ترین تفاوتهای سپاه امام با لشکر دشمن در همین حضور مؤثر و زنده ی یاران و همراهان است.
در میان دشمنان چنین باورهایی وجود ندارد که افراد را با جان و دل به میدان مبارزه بیاورد. سربازان دشمن یا به طمع مال دنیا و یا از سر ترس و تهدید به میدان آمده اند و حتی در مقابل چنین نوجوانی توان از کف می دهند و به همین دلیل است که یاران نو خاسته ی امام، هم نوخاسته ی امام هم رجزهایی شورانگیز و دشمن شکن می خوانند و هم در نبردها قبل از شهادت، تعداد زیادی از سربازان کهن دشمن را به خاک می اندازند.
رجز قاسم بن الحسن (ع) اینگونه آغاز می شود:
ان تنکرونی فانا ابن الحسن سبط النبی المصطفی المؤتمن
اگر مرا نمی شناسید، من فرزند حسن مجتبی هستم؛ نواده ی پیامبر برگزیده و امین پروردگار …. این حسین (ع) است که چونان اسیر، در بند شماست.
چگونه ممکن است یک نوجوان چنان درکی از جایگاه شهید پیدا کند که شهادت را شیرین تر از عسل بداند؟ این شعر نیست و شعر هست. در پایان سوره ی شعرا آمده است که شاعران در هر وادی سیر می کنند و چیزی را می گویند که به آن عمل نمی کنند.
اِلاّ اَلذَّینَ امَنُوا وَ عَمِلوُ الصّالحِاتِ مگر کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام می دهند و شعر شیرین شهادت قاسم برخاسته از ایمان و عمل صالح است.
۳- عبدالله بن حسن (ع):
عبدالله یازده ساله نیز فرزند امام حسن مجتبی (ع) بود. امام مظلومی که بنا به وظیفه ی آسمانی و صلاح جامعه اسلامی در زمان امامتش ناگزیر از پذیرش صلح با معاویه شد. صلحی که از نوشیدن جام زهر تلخ تر بود ولی بهترین راه حل ممکن در آن شرایط بنا به فرمان الهی بود هر چند که بسیاری از اسلام آورندگان جاهل، هرگاه با امام مجتبی (ع) مواجه می شدند، ایشان را مُذِلُّ المؤمنین می خواندند.
همسر دنیا طلب امام، جُعده ایشان را مسموم ساخت ولی از همسری نیکو فرزندانی به جای گذاشتند که در حماسه ی عاشورا یار و یاور امام حسین (ع) باشند. آنچه حائز اهمیت است، اینکه صلح و صبر امام حسن (ع) زمینه ساز و همسنگ قیام عاشورا بود از همین رو فرزندان ایشان در کربلا یارانی وفادار برای مولایشان بودند.
در آخرین لحظات نبرد امام با دشمنان، وقتی زخمها، تیرها و نیزه ها ایشان را ناتوان در گودال قتلگاه انداختند، ناگهان عبدالله از خیمه بیرون دوید. دیدن تنهایی امام، او را آن چنان برآشفت که حضرت زینب (س) نتوانستند مانع حرکت او به سوی میدان و قتلگاه شوند. عبدالله آمد، از خطر نهراسید و با تمام نیرو خود را به عمو رسانید. دشمن به سوی امام حمله کرد تا آخرین رمقها را نیز از ایشان بگیرد جان عبدالله در قتلگاه افتاده بود دستهایش را سپر امام کرد و معترضانه فریاد زد: «می خواهی عموی من را بکشی؟» و شمشیر کور دشمن ، دستهایش را از بدن جدا کرد. بر روی سینه ی عمو بی تابی می کرد صورت بر قلبی گذاشت که آخرین تپشها را در گوش جهان می نواخت و بالاخره با تیر حرمله، روی سینه ی عموجان باخت.
در زیارت ناحیه مقدسه که مقتلی بی نظیر از زبان امام زمان (عج) است و در زیارت رجبیّه نام عبدالله ذکر شده است. او که به عشق مولایش به میدان آمد و با این لحن صریح در دل دشمن تزلزل بیشتری ایجاد کرد.
این صحنه های شگفت را در سپاه دشمن هرگز نمی توان دید هر چند که تعداد یاران امام در مقابل سپاه دشمن بسیار اندک بود، اما چنین ارتباطات و باورهای بی نظیری، نام شهیدان کربلا را جاودان ساختند و پس از گذشت ۱۳۶۹ سال از عاشورای سال ۶۱ هـ ق ، هنوز آنان الگوی عملی حماسه آفرینانِ اهل معرفتند.
محمود پوروهاب در کتاب امام گلها درباره ی عبدالله چنین می گوید:
گفت:
«ای وای ایــن عمــــوی من است کــودکِ بـی قرار می گریید
این گل سرخ، رنگ و بوی من است مثـــل ابــر بـهار می گریید
ایــن قـــَدَر زخـــم بـر تنش ترنید گــاه بینِ غبار گـم مـی شد
خــون او خــونی از گلوی من است بین صدها سوار گم مـی شد
مـن نـمی خــواهم آب، مـــال شما گاه یک بوسه بر عمو می زد
آه …. این آب و هم سبوی من است دست بر زخمهای او مـی زد
* حضور کودکان در سپاه امام این پیام را نیز دارد که ایشان به قصد جنگ به این سرزمین نیامده اند، اما وقتی ناگزیر به دفاع شدند، یارانی دلیر و شجاع همراهیشان کردند که نامشان هرگز از خاطر جهان نخواهد رفت. دیگر آنکه در مکتب اسلام، دفاع وظیفة همگانی است و هرکس به فراخور توان و امکان، در صحنه حضور می یابد. کسی که قصد جنگ دارد نیرو و سلاح جنگی می آورد، اما دفاع به همت و شعور و باور ، بستگی دارد.
نکته ی ظریف دیگر در این قصه این است که اهلبیت با عمل مردم را هدایت می کنند. حضور زنان و کودکان در عمل وظیفه ی شرعی همه را برای دفاع روشن می کند و دیگر اینکه چنین حماسه ای نیاز به شاهدان عینی نیز دارد. کودکان و نوجوانانی که به شهادت نمی رسند و نقش آنان ابلاغ پیام عاشورا و روایت کردن ماجرا برای نسلهای آینده است، بی هیچ کم و کاست و با حسی عمیق، حسی که یک قصه گو و روایتگر به آن نیازمند است تا مخاطب را در فضای حادثه قرار دهد و شخصیتها و فضا و مکان قصه را برای او به دقت ترسیم کند کربلا شگفت ترین حماسه حقیقی عالم است و قصه ی آن اگر جاودان و روشن مانده است به مدد همین روایتهای عینی است که قصه را با تمام زوایا و ظرائف و با درک و باور قلبی به بعد از خویش و اکنونِ ما منتقل کرده است. برخی افراد درخود کربلا نقش قصه گو را به عهده داشته اند و برای کودکان قصه هایی گفته اند که آنها را برای تحمل فضا و شرایط مهیا کرده است. به نوعی آن قصه ها انسان ساز بوده اند و نقش پرورشی و تربیتی داشته اند. قصه ها و قصه گوها از ویژگیهای مثبتی برخوردار بوده اند که تنها جنبه ی سرگرمی و گذران وقت نداشته اند و در تهییج و ایجاد روحیه پذیرش حقایق نقش به سزایی داشته اند و اکنون نقل قصه های شگفتی که در متن واقعه ی کربلا نهفته اند می تواند به همین اندازه تأثیر گذار و انسان ساز باشد قصه ی صبوری کودکان در لحظاتِ تشنگی و خستگی، قصه ی وداع و فراق و اشک، قصه ی خیمه های سوخته و زنجیر و اسارت و نگاههای غریب.
۴- عبدالله بن الحسین (علی اصغر) ۵- عبدالله رضیع
در منابع مختلف نام دو طفل شیرخوار ذکر شده که بنا به نقلی هر دو و براساس نقلی دیگر، یکی از آنها در کربلا حضور داشته اند. یکی از مصائب کربلا، تشنگی کودکان بود. اما حتی کودکان به خاطر تشنگی عزم سپاه را برای پایداری مختل نکردند. حضور طفل شیرخوار در کربلا گواه صلح طلبی و خیرخواهی امام بود. امام وظیفه ی هدایت انسانها به سوی رستگاری را بر عهده دارد این مأموریت تمام پیامبران و ائمه ی معصوم بود. امام در فرصتهای مختلف، دشمن را فردی و جمعی به پرهیز از این خطا دعوت کردند تا اگر دلی تکان خورد، خود را از جهنم برهاند. ایشان در حالی طفل شیرخوار را بر روی دست بلند کردند که دیگر یار و یاوری نداشتند و تقاضای آب که مایه ی حیات است ، آخرین دعوت به سوی حیات ابدی بود. هر یک از کودکان و نوجوانان حاضر با نبرد و رجز و شهادتشان رخنه در سپاه کفر می انداختند و شهادت طفل شیرخوار تمام تاریخ را متأثر کرد. این پندها و نقشها منحصر و محدود به عاشورای ۶۱ هجری نبودند و هنوز پژواک عشق، عطش و صبوری عاشورائیان در گوش انسانها طنین انداز است. تشنگی و شهادت این طفل برفراز دستان پدر، حماسه ای عظیم است حماسه ای که عزم را برای دفاع جزم تر می کند.
* به نوعی با مرور قصه ی حضور کودکان و نوجوانان در کربلا، به یاد ماجرای مباهله می افتیم. آنجا که مسیحیان نجران از پیامبر خواستند مباهله کنند و هرکس در اثر نفرین نابود شد طرف مقابل او حق است . خداوند این آیه را بر پیامبر (ص) نازل کرد:
فَمَنْ حَآجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءکُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءکُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْکَاذِبِینَ.
هرکس پس از روشن شدن حقیقت، با تو به انکار و مجادله برخیزد، بگو بیایید؛ شما فرزندانتان را بیاورید و ما هم فرزندانمان، شما زنانتان را بیاورید و ما هم زنانمان، شما جهان هایتان را بیاورید و ما هم جانهایمان، سپس با تضرع به درگاه خدا رویم و لعنت او را بردروغگویان طلب کنیم. در آن روز پیامبر حسن (ع) و حسین (ع) را که سن کمی داشتند به عنوان فرزندان به همراه بردند حضرت زهرا (س) را بعنوان الگو و نماینده ی زنان عالم و حضرت علی (ع) را در جایگاه جان خویش و خویشتن خویش و سران مسیحی با مشاهده ی حضور این عزیزترین بستگان رسول خدا (ص) از مباهله منصرف شدند تا از هلاکت در امان باشند و در کربلا سپاه دشمن که به ظاهر مسلمان و آشنا به قرآن بودند با دیدن حضور زنان و کودکان باز بر مبارزه ی باطل خویش پای فشردند و نابود شدند هر چند که به ظاهر در آن ایام پیروز میدان بودند لیکن اکنون همه ی عالم به جاودانگی و سربلندی شهیدان و اسیران و پیامبران عاشورا متعرف است حسین (ع) در کودکی در آن میدان (مباهله) حضور یافت و در کربلا وقتی آخرین سربازش را بر دست گرفت هنوز امید به هدایت دشمن داشت ولی رجز گریه آلود اصغر تشنه لب نیز دشمن را نلرزاند و او در خطایی بی نظیر گلوی نازک طفلی را نشانه رفت که رفتنش تاریخ را پویا و زنده نگه داشته است و سند نابودی دشمن را امضا کرده است.
۶- فرزندان مسلم بن عقیل (ع)
مسلم را شیعه به خوبی می شناسد پسر عموی فداکار امام که پیشاپیش کاروانیان به کوفه عزیمت کرد تا زمینه را برای حضور امام در آن سرزمین بررسی کند و از آمادگی مردم برای پذیرش امام، اطمینان حاصل نماید. در مسیر حرکت به سوی کوفه، خبر شهادت مظلومانه ی او به امام رسید.
بنا به روایات تاریخی و طبق نقلهای مختلف ، چند تن از فرزندان ایشان همسفر امام بودند و بنا به برخی روایتها دو پسر همراه مسلم
الف- حمیده دخترشان ۹ ساله ب- عبدالله بن مسلم ۱۴ ساله از شهدای کربلا
ج – محمد بن مسلم ۱۳ ساله شهید کربلا د- محمد بن مسلم ۱۰ ساله (یکسال اسیر و زندانی و شهادت به دست حارث)
هـ – ابراهیم بن مسلم ۹ ساله که بنا به برخی منابع از کربلا فراری داده و اسیر شد و همراه برادرش محمد توسط حارث شهید شد.
* دختر مسلم بن عقیل در طی مسیر خبر شهادت پدر را شنید امام که دایی او نیز بودند حمیده را بر زانو نشاندند و محبت کردند. او و برادرانش را به صبر دعوت کردند و فرمودند از این پس من پدر شما و فرزندانم خواهران و برادران شما هستند.
- نکته ی بارز در توجه به نقش این کودکان و نوجوانان ، نگاه متعالی و شعور عالی آنان است. فرزندان مسلم در گفتگویی با یکدیگر قرار می گذارند که در حضور امام به خاطر شهادت پدر بی قراری نکنند و آرامش ایشان را به هم نریزند عبدالله بن مسلم عصر عاشورا از امام اذن میدان می طلبد و امام می فرمایند که خانواده ی شما داغدار پدر است ، اما او اشاره می کند که پدر به ما سفارش کرده که شما را لحظه ای تنها نگذاریم و به میدان می رود و در نبرد تن به تن پس از هلاک کردن تعدادی از دشمنان، به شهادت می رسد. در خاندان اهلبیت (ع) و یاران امام، آیات قرآن و فرمایشات معصوم دستور العمل زندگی اند.
کودکان آنان نیز می دانند که شهید جایگاهی منحصر به فرد نزد خدا دارد و در مواجهه با اینگونه وقایع رفتاری فوق العاده دارند. آنان به این آیه آگاهند که : و لا تحسین الذین فتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون و همین است که هنوز زنده اند و نامشان برتارک افتخارات آفرینش می درخشد.

۷- حضرت رقیه (س)
با عنایت به برخی از سندهای تاریخی یکی از کودکان حاضر در کربلا، دختر سه چهار ساله ی امام، حضرت رقیه است. او در اوج حوادث عاشورا در خیمه حضور دارد و مرثیه ی تشنگی اش عمو عباس را به فرات می رساند اوج حضور حماسی رقیه در خرابه های شام و در جوار کاخ یزید است که دلتنگی و گریه ی او آبروی یزید را به مخاطره می اندازد و تراژدی غمبار دیدارش با سر پدر، موجب رسوایی دشمن می شود. ارتباط عمیق عاطفی پدر با دختر، زمینه ساز این بی قراری و گفتگو است و به نوعی رقیه نیز از پیامبران عاشوراست در حالیکه شام، غافلانه اسیران کربلا را خارجی می داند، رقیه ی کوچک ، حقایق را با اشک و ناله ی سوزناکش آشکار می کند. او در شام اولین منبر عاشورایی کودکان را بنا نهاد کما اینکه عمه و عمویش در کوفه و شام با خطبه هایشان بنای ظلم را به لرزه در آورده بودند.
سید مهدی شجاعی در کتاب آفتاب در حجاب درباره ی رقیه(س) می نویسد:
«گریه ی او، بی تابی او و ضجه های او همه ی کودکان و زنان خرابه نشین را و سجاد را آنچنان به گریه می اندازد که خرابه یکپارچه گریه و ضجه می شود و صدا به کاخ یزید می رسد. یزید که می شنود دختر حسین به دنبال سر پدر می گردد، دستور می دهد که سر را به خرابه بیاورند. ورود سر بریده ی امام به خرابه، انگار تازه اول مصیبت است. رقیه می نشیند، بر می خیزد، دور سر می چرخد، به سر نگاه می کند …
… بابا! شبها وقت خواب چه کسی برایم قرآن بخواند؟ چه کسی با دستهایش موهایم را شانه کند؟ …
… مگر نگفتند به سفر می روی بابا؟ این چه سفری بود که تو را از من گرفت؟ بابای شجاع من! چه کسی جرأت کرد بر سینه ی تو بنشیند؟ چه کسی جرأت کرد سرت را از تن جدا کند؟ چه کسی …؟ …
زینب! زینب! زینب!
اینجا همان جایی است که تو به اضطرار و استیصال می رسی. اینجا همان جایی است که تو زانو می زنی و مرگت را آرزو کنی. تویی که در مقابل یزید و ابن زیاد، آنچنان استوار ایستادی که پشت نخوتشان را به خاک مالیدی، اکنون، اینجا و در مقابل این کودک سه ساله احساس عجز می کنی.
چه کسی می گوید که این رقیه بچه است؟ فهم همه ی بزرگان را با خود حمل می کند. چه کسی می گوید که این دختر، سه ساله است؟ عاطفه ی همه ی زنان عالم را در دل می پرورد. چه کسی می گوید که این رقیه کودک است؟ زانوان بزرگترین عارفان جهان را با ادراک خود می لرزاند … همه ی کربلا و کوفه و شام یک طرف و این خرابه یک طرف …»
رقیه از کاروان اسیران جدا شد و در شام ماند و اکنون مزار این سه ساله ی آسمانی مأمن زائران فراوانی است و هنوز مرثیه ی حسین(ع) را روایت می کند.
۸- حضرت سکینه دختر امام حسین(ع):
یک بخش از حضورهای درخشان در کربلا به بانوان اختصاص دارد. بانوانی که در خیمه ها حضور دارند و به امور پشت صحنه می پردازند. آرام کردن کودکان، روحیه دادن به نیروها، مشاهده ی مستقیم صحنه ها به عنوانِ راویانِ معتبر و پیامبرانِ عاشورا که متجلی ترین آنها، حضرت زینب(س) است. اما حضرت سکینه(س) دختر محبوب امام که به همراه مادرش رباب و برادرش علی اصغر(ع) در کربلا حضور دارد، در آرامش بخشیدن به پدر، عمه و دیگر بانوان و کودکان، نقش ویژه ای دارد. امام آنقدر این دختر را دوست دارند که مکرر گفته اند: خانه ی بدون رباب و سکینه را دوست ندارم. سکینه کودکان را در خیمه ها مشغول می کند، قصه می گوید، زخمی ها را رسیدگی می کند و در عصر عاشورا پس از هجوم دشمن به خیمه ها و در شب شام غریبان و مسیر حرکت اسرا تا کوفه و شام و مدینه نقشی شگفت دارد. از ویژگی های سکینه ی نوجوان، درک بالا، کمال معنوی و ذوق شاعری است و چنین بانویی در انتقال پیام عاشورا و جاودان شدن آن نقش حیاتی دارد. سکینه بعدها جلسات نقد و گفتگو درباره ی شعر را اداره می کند و آرامِ جان مادری است که بعد از پدر حاضر نیست در سایه بنشیند و آب خنک بنوشد.
سید محمد سادات اخوی درباره ی لحظات وداع سکینه و پدر می گوید:
«سکینه(س) ایستاده و اسب، صورت خود را در میان دستهای او فرو برده است. قطرات اشک، آرام آرام روی صورت او می غلتند و تا زیر گلویش، خطی شفاف می کشند؛ اما چیزی نمی گوید. گریه با کلام سکینه و نگاه نافذ چشمهای نجیبش، وجود حسین(ع) را آتش می زند. به سختی دست روی یال اسب می گذارد و پیاده می شود. دو زانو، در حالتی میان نشستن و ایستادن، بر خاک قرار می گیرد تا اشکهای سکینه را پاک کند و سکوت او، آن قدر بی تابش می کند که با صدایی شبیه به حرکت آرام نسیم، در گوش سکینه، زمزمه می کند:
- دخترکم! جگر بابا را آتش زدی … حرف بزن!
لبهای سکینه آرام باز می شوند: – بابا … هر چه گشتم، آبی نبود … نمی خواستم تشنه بروی …»
حضور کودکان و نوجوانان در حماسه ی عاشورا، در طول تاریخ بسیاری از شعرا و هنرمندان را نیز به تأمل در این واقعه ترغیب کرده است و با خلق آثاری زیبا، به ماندگاری و انتقال فرهنگ عاشورا مدد رسانده است.
از اسب فــرود آی و ببین دختر خود را بنشان روی دامن، گلِ نیلوفر خود را
تنها مرو ای هم سفر از خیمه به صحرا همــراه بــبــر باغ گل پرپر خود را
تا قلــب سکینــه کمــی آرام بگیــرد بگذار روی شانه ی گلها سر خود را …
جواد غفور زاده شفق
دیریست که ما مدینه را می فهمیم مفهوم زلال سینه را می فهمیم
ما شـــاعر عشقیم که در دفتر نور اشعار دل سکینه را مــی فهمیم
هادی فردوسی
نــام تـــو آرامـــشی سبز، نام تو آرام باباست حتی اگر تشنه بــاشی، گلخنــده ات رنگ دریاست
چــادر نمـــاز سفیـدت، رنگ پر جبرئیل است سجــاده ات بــاغ یاس است، دروازة آسمانــهاست
هم شعرهای نگفته، از چشمهای تو جاری است هم روضه های نخوانده، در باغ چشمت شکوفاست…
هاشم کرونی

آمـــدم تا دل خـــود را بــتکانــم بابا جای خالی تو را نوحه بخوانم بابا
تو کجای دل این خاک به خون افتادی قبله ی سرخ مناجات نهانم، بابا!…
عبدالرضا کوهمال جهرمی

۹- امام محمدباقر(ع)
«آن حضرت در حادثه ی کربلا حضور داشته و کودکی سه چهار ساله بوده است. در تاریخ آمده وقتی در مجلس یزید، حکم به کشتن پدرش امام سجاد(ع) داده شد، او با یزید و اطرافیانش سخن گفت.»
عنایت به این نکته ی مهم ضروری است که در خاندان اهل بیت(ع)، حتی کودکان با همسالان دیگر خود یکسان نیستند. در آغوش معصوم رشد یافته اند و از تعالیم آسمانی بهره برده اند. اما ایشان خود، معصوم است و در سلسله ی ائمه سن و سال مطرح نیست و حتی در سن کم هم به امامت رسیده اند. لیکن فلسفه ی حضور ایشان در کربلا، همان درک عینی ماجراست، گرچه بر معصوم امری پوشیده نیست. گواه روشن این حقیقت نیز زیارت ناحیه ی مقدسه منسوب به امام زمان(عج) است. امام عصر در این زیارت آنچنان روشن وقایع کربلا را روایت می کنند که گویی خود در کربلا حضور داشته اند.
برای رد ادعاهای دنیا طلبانِ غافل از جایگاه معصوم، خداوند چنین مقدر فرمود که امام سجاد(ع) در کربلا بیمار باشند و امام باقر(ع) به عنوان یک کودک در کربلا حاضر باشند. یک ناظر صادق و آگاه که تاریخ را از کم و کیف این حماسه آگاه فرمایند و خللی در نقل حادثه ایجاد نشود. همانگونه که خداوند حافظ قرآن بود و آن را از تحریف در امان داشت، وقایع عاشورا به واسطه ی حضور زنان، کودکان و نوجوانان، به روشنی به نسلهای بعد منتقل شد. البته که امام سجاد(ع) رکن این پیام رسانی اند.
عاشورا یک حماسه ی بی نظیر است که با افسانه و حکایتهای ساخته ی ذهن بشر تفاوت دارد. یک حماسه ی بزرگ که رخ داده است و الگویی عینی و ارجمند برای انسانهاست. کما اینکه امام حسین(ع) خود می فرمایند: لَکُم فِیَّ اُسَوة. من اسوه و الگوی شما هستم.
بدیهی است که تمام برنامه ی عاشورای امام الگوست و بخشی از این برنامه، حضور کودکان و نوجوانان در متن واقعه است. حضور هیچیک از این افراد اتفاقی و غیر قابل پیش بینی نبوده است. گویی کاروان امام یک کتاب جامع و بی نظیر است که هر یک فصلی خاص خویش را در بر می گیرد و یک منظومه اند که حذف هر یک به منزله ی ایجاد خلل در حیات آن است و محور و مرکز این منظومه وجود امام است.
آنچه برای ما در این گفتگوی کوتاه حائز اهمیت است همین الگوبرداری در بعد عملی زندگی، منش و بینش است. این تأسی تنها محدود به خلق آثار هنری نیست که در حاشیه ی زندگی هنرمند قرار گیرد. بلکه هنرمند در متن و با آثار خویش زندگی می کند و هنر جلوگاه شعور و باور قلبی اوست.
اعضای مرکز آفرینشهای ادبی کانون استان کرمان در طول سیزده سال کار عاشورایی، به کودکان و نوجوانانِ کربلا نیز پرداخته اند و حضورشان در مجلس یاد ابا عبدالله، حظّی بی نظیر برایشان به ارمغان آورده است. درباره ی علی اصغر(ع):

سرباز به پا خیز در آن سو هوسی هست انـگــار نـدانند تو را هم نفسی هست
آن تیـــر فقط از لب پــر سوز و گدازت فهمید که بر روح بلندت قفسی هست…
مهین بسنجیده – ۱۵ ساله

آن روز گل خورشید (از گهواره – همراه بابا / اذان گفت / روزی که گل خورشید / در آخرین نماز / از باغ دل بابا / تا خدا پر زد.
فاضله بهره مند – ۱۳ ساله

کوچکترین گلوی عطشناک / از تو بود / هنگام حماسه ولی / بزرگترین تیر / بزرگترین سند عاشقی / نصیب تو شد / تو را چگونه حیدر نخوانم / همان حیدری که در محراب شکفت / و شگفتا از این شکوفایی / به راستی تو علی کوچکتر هستی / که دستهای پدر / محراب تو شد / برای ادای نماز عشق.
فائزه سعیدی – ۱۴ ساله

توجه
این جلوه ای از حضور حماسی کودکان و نوجوانان در کربلاست که تا همیشه ی تاریخ، هنرمندان را به اندیشه در زوایای پنهان و پیدای آن فرا می خواند و از آن روز تاکنون آثاری شگفت تحت تأثیر واقعه ی عاشورا خلق شده اند که هر یک دلهای زیادی را متحول ساخته اند. در بطن عاشورا قصه های فراوانی پنهان و آشکار است که مربی با توجه به این موارد می تواند آنها را برای اعضا بیان کند:
۱- انتخاب قصه به تناسب روحیه، پذیرش و درک مخاطب. قصه ای که قصه گو آن را دوست دارد، می فهمد، باور می کند و از صحنه ها و شخصیتهای حاضر در آن درکی زنده دارد، خوب گفته می شود. مربی بایستی به اقتضای حس و درک و باور خویش و مخاطب به انتخاب قصه بپردازد. او ابتدا درون خویش را می کاود و سپس قصه ی درونی شده را بیان می کند.
۲- لحنِ قصه گو به تناسب همین حس و درک، شکل می گیرد. تلاش برای بیان با لحنی خاص مثل حماسی، عاطفی و … قصه گو را به موفقیت نمی رساند. او باید قصه و فراز و فرودهایش را درک کند و با لحن طبیعی خویش قصه بگوید. کسی که به طور طبیعی عصبانی می شود، نمی آموزد جدی حرف بزند تا عصبانیت را نشان دهد بلکه حس و حالت او لحن را بوجود می آورد.
۳- ماجراهای عاشورا در خود قصه های بسیاری پنهان دارند که مربی با مطالعه ی دقیق تاریخ و مستندات، می تواند به این قصه ها دست یابد. قصه هایی که به خاطر فطرت پاک کودکان، مورد توجه آنها قرار می گیرند و البته انتخاب صحنه ها و نحوه ی بیان و برجسته ساختن وقایع به تشخیص مربی از سن و درک مخاطب، بستگی دارد.

معرفی نوجوانان و جوانان در کربلا

كودك و نوجوان و عاشورا

يكى از جلوه‏ هاى باشكوه حركت كاروان امام حسين عليه‏السلام ، حضور كودكان همراه امام حسين عليه‏السلام و خاندان مكرم ايشان است. اين حضور شورانگيز به شكوه حركت امام حسين عليه‏السلام رنگ و بوى خاصى بخشيد. برخى از اين جلوه ‏ها عبارتند از:
على اصغر عليه‏السلام
يكى از فرزندان امام حسين عليه‏السلام نوزاد شيرخوارى بود كه از تشنگى در روز عاشورا بى ‏تاب شده بود. امام، خطاب به دشمن فرمود: «از ياران و فرزندانم، كسى جز اين كودك نمانده است. نمى ‏بينيد كه چگونه از تشنگى بى ‏تاب است؟» در «نفس المهموم» آمده است كه فرمود: «اِنْ لَمْ‏تَرْحَمُوُنى فَاْرحَمُوا هَذَا الطِّفْل» و در حال گفت‏وگو بود كه تيرى از كمان حرمله آمد و گوش تا گوش حلقوم على اصغر را دريد. امام حسين عليه‏السلام خون گلوى او را گرفت و به آسمان پاشيد.

كودك و نوجوان و عاشورا

يكى از جلوه‏ هاى باشكوه حركت كاروان امام حسين عليه‏السلام ، حضور كودكان همراه امام حسين عليه‏السلام و خاندان مكرم ايشان است. اين حضور شورانگيز به شكوه حركت امام حسين عليه‏السلام رنگ و بوى خاصى بخشيد. برخى از اين جلوه ‏ها عبارتند از:
على اصغر عليه‏السلام
يكى از فرزندان امام حسين عليه‏السلام نوزاد شيرخوارى بود كه از تشنگى در روز عاشورا بى ‏تاب شده بود. امام، خطاب به دشمن فرمود: «از ياران و فرزندانم، كسى جز اين كودك نمانده است. نمى ‏بينيد كه چگونه از تشنگى بى ‏تاب است؟» در «نفس المهموم» آمده است كه فرمود: «اِنْ لَمْ‏تَرْحَمُوُنى فَاْرحَمُوا هَذَا الطِّفْل» و در حال گفت‏وگو بود كه تيرى از كمان حرمله آمد و گوش تا گوش حلقوم على اصغر را دريد. امام حسين عليه‏السلام خون گلوى او را گرفت و به آسمان پاشيد.
رقيه
دختر سه يا چهار ساله ابا عبداللّه ‏الحسين عليه‏السلام است كه در سفر كربلا، همراه اسيران اهل‏بيت بود و در شام، شبى، پدر را به خواب ديد و پس از بيدار شدن بسيار گريست و بى‏تابى كرد. خبر به يزيد رسيد. به دستور او، سر مهطر امام عليه‏السلام را نزد او بردند. رقيه از اين منظره، بيشتر ناراحت و رنجور شد و همان روزها در خرابه شام (كه محل اقامت موقت اهل‏بيت عليهم‏السلام بود) جان داد.
امام محمدباقر عليه‏السلام
تنها فرزند امام سجاد عليه‏السلام بود. مادر بزرگوارش، فاطمه دختر امام حسن مجتبى عليه‏السلام معروف به ام عبدالله است. در كربلا، سه سال و نيم بيشتر نداشت و حوداث خونين عاشورا و دوران اسارت را در حافظه خويش ثبت كرد.
قاسم بن الحسن
نوجوانى نابالغ بود كه روز عاشورا در كربلا حضور داشت. وى فرزند امام ‏حسن عليه‏السلام بود و برخى مادرش را رمله و برخى نفيله مى ‏دانند. وى با اصرار زياد، عمويش حسين عليه‏السلام را راضى كرد تا به ميدان برود. حميد بن مسلم مى ‏گويد: «در اين گير و دار بوديم كه ديدم پسركى به سوى ما مى ‏آيد كه چهره ‏اش همانند پاره ماه بود. در دستش، شمشيرى و در تنش، پيراهنى و اِزارى و نعلينى پوشيده بود كه بند يكى از آن دو پاره بود و فراموش نمى‏ كنم كه آن بند كفش پاى چپش بود. عمرو بن سعيد بن نفيل ازدى از وى چون او را ديد، گفت: «به خدا سوگند! اكنون بر او حمله مى ‏برم.» به او گفتم: «سبحان الله! تو از اين كار چه هدفى دارى؟ همان كسانى كه دور او را گرفته ‏اند و حتى يك نفر از ايشان را باقى نمى‏ گذارند، او را كفايت مى ‏كنند.» گفت: «به خدا سوگند! من بر او حمله خواهم كرد». سپس بر او حمله كرد و پيش از آنكه اين نوجوان روى برگرداند، با شمشير چنان بر سرش كوبيد كه فرقش شكافته شد. پسرك با صورت به زمين افتاد و فرياد زد: «اى عمو جان!» و با اين كلمه از حسين عليه‏السلام يارى خواست.در زيارت ناحيه مقدسه درباره وى چنين آمده است: «سلام بر قاسم، پسر امام حسن عليه‏السلام ، آن نوجوانى كه دشمن فرقش را شكافت و لباس جنگى ‏اش را ربود. آن‏گاه كه عمويش، حسين عليه‏السلام را به كمك طلبيد، مانند بازِ تيزپروازى بر بالين او حاضر شد. در اين هنگام، امام فرمود: «از رحمت خدا دور باشند قومى كه تو را كشتند. آنان كه جد و پدر بزرگوار تو در روز قيامت، دشمنشان است».سپس حسين عليه‏السلام پيكر او را از زمين برداشت و به سينه چسبانيد و به جانب خيمه‏ ها برد، درحالى ‏كه پاهاى آن نوجوان، به زمين كشيده مى ‏شد و در كنار فرزند جوانش على اكبر و ديگر شهيدان خاندان خويش بر زمين نهاد.
عبد اللّه‏ بن حسن بن على عليه‏السلام
وى نوجوان 11 ساله و فرزند امام حسن مجتبى عليه‏السلام بود كه روز عاشورا وقتى ديد سيد الشهداء عليه‏السلام بر زمين افتاده است، براى دفاع از عموى مظلومش به سوى ميدان شتافت و جنگيد و عده ‏اى را كشت و با تيغ بحر بن كعب به شهادت رسيد. برخى هم نقل كرده‏ اند، حرمله با شمشير، دست او را كه در آغوش عمويش حسين عليه‏السلام قرار گرفته بود، بريد و همان‏جا شهيدش كرد.
عون بن عبدا...
عون، فرزند حضرت زينب عليهاالسلام در كربلا و روز عاشورا همراه مادرش، حضورى فعال داشت و به شهادت رسيد. اين نوجوان شجاع نزد امام آمد و با اصرار مادرش، حضرت اجازه فرمود كه به ميدان برود. وى شمارى از دشمنان را به هلاكت رساند و سرانجام به شهادت رسيد. رجزى كه در ميدان جنگ مى ‏خواند، چنين بود: «اگر مرا نمى ‏شناسيد من پسر عبداللّه‏ جعفرم همان كه در بهشت با دو بال پرواز مى ‏كند...». در زيارت ناحيه مقدسه آمده است:«سلام بر عون فرزند عبدالله بن جعفر، همان طيّار بهشت، هم‏پيمان ايمان، هماورد همگنان، ياور خداى رحمان و تلاوت كنندگان قرآن. خداوند، قاتل او عبدالله بن قطبه طايى را لعنت كند.
محمد بن عبداللّه‏
محمد بن عون عبداللّه‏ نيز شجاعانه قدم به ميدان گذاشت و خود را معرفى كرد و در يك نبرد سنگين، سه سوار و هجده پياده از دشمنان خدا را به دوزخ فرستاد و سرانجام به شهادت رسيد. در زيارت ناحيه مقدسه آمده است:«سلام بر محمد بن عبدالله بن جعفر كه جايگاه جدش را در بهشت ديد و پس از برادرش، به شهادت رسيد و نگه‏دار بدن برادر بود. خداوند، قاتل او عامر بن نهشل تميمى را لعنت كند».
طفلان مسلم
محمد و ابراهيم، دو فرزند مسلم بن عقيل بودند كه در حادثه كربلا اسير شدند. ابن زياد دستور داد آن‏دو را زندانى كردند. اين دو نوجوان نابالغ، مدت يك سال در زندان بودند. سپس با كمك «مشكور»، پيرمرد زندان‏بان كه هوادار اهل‏بيت بود، شبانه از زندان گريختند. شب به خانه زنى پناه بردند كه شوهرش در سپاه ابن‏زياد بود. حارث، آن دو را كنار رود فرات برد و بى‏رحمانه سر از تنشان جدا كرد و پيكرشان را در فرات افكند و سرهاى آن دو را براى دريافت جايزه نزد ابن زياد برد.
عمرو بن جُناده انصارى
از شهيدان نوجوان كربلا است كه پدرش در ركاب سيدالشهداء عليه‏السلام شهيد شد. او هنگامى كه خواست به ميدان برود، امام فرمود: «پدر اين جوان كشته شد، شايد مادرش راضى نباشد كه به ميدان رود.» گفت: مادرم دستور داده كه به ميدان بروم و لباس جنگ بر من پوشانده است. او كه 9 يا 11 ساله بود، به ميدان رفت و رجز خواند و جنگيد تا كشته شد. نام او در زيارت ناحيه مقدسه آمده است.
عبداللّه‏ بن مسلم
عبداللّه‏، فرزند مسلم بن عقيل، نوجوانى بود كه همراه دايى و مادرش در كربلا حضور داشت. مادر او رقيه، دختر على عليه‏السلام است. عبداللّه‏ در روز عاشورا، با اجازه حسين عليه‏السلام به ميدان نبرد رفت و اين رجز را خواند: «امروز پدرم، مسلم و جوانانى را كه در راه دين رسول خدا (ص) شهيد شده ‏اند، ملاقات مى ‏كنم».
عبدالله شمارى از مردان جنگىِ دشمن را در سه حمله از پاى درآورد و سرانجام به دست عمرو بن صبيح صيداوى و اسد بن مالك به شهادت رسيد.
محمد بن مسلم
نوجوانى 12 يا 13 ساله بود كه روز عاشورا در كربلا با امام حسين عليه‏السلام شهيد شد. پس از شهادت عبدالله بن مسلم، جوانان بنى ‏هاشم به طور دسته ‏جمعى، بى ‏اجازه بر دشمن حمله كردند. امام حسين عليه‏السلام فريادى كشيد و آنان را از حمله گروهى بازداشت و با صدايى رسا فرمود: «اى پسر عموهاى من! براى مرگ، شكيبا باشيد.» جوانان اهل ‏بيت، دست از حمله برداشتند و بازگشتند، ولى در اين فاصله، محمد بن مسلم (فرزند ديگر مسلم بن عقيل) به دست ابومرهم ازدى و لقيط بن اياس جُهنى به شهادت رسيد.
عمروبن الحسن
يكى ديگر از كودكانى است كه در كربلا حضور داشت و پس از حادثه عاشورا اسير شد. نقل شده است روزى يزيد به او گفت: آيا با پسرم عبدالله كشتى مى ‏گيرى؟ عمروبن الحسن گفت: نيرويى براى كشتى ندارم ولى با يك چاقو به من و يك چاقو هم به او بده تا با هم بجنگيم. اگر او مرا كشت، من به جدم رسول‏خدا (ص) و پدرم على بن ابى ‏طالب عليه‏السلام مى ‏پيوندم و اگر من او را بكشم، او به جدش ابوسفيان و پدرش معاويه خواهد پيوست.يزيد گفت: «اين خويى است كه من مى ‏شناسم. مار جز مار نمى ‏زايد؟». كنايه از اينكه عمرو بن الحسن، شجاعت و دلاورى را از پدران و اجداد خود به ارث برده است.

نقش كودكان و نوجوانان در نهضت حسينى عليه‏السلام
در جنگ‏ها، اگر نيروهاى نظامى در برابر يكديگر قرار بگيرند، مردم تلفات جانى و مالى آن را عادى مى ‏دانند و عواطف آنان جز براى مدتى كوتاه برانگيخته نمى ‏شود. با اين حال، اگر جنگ به شهرها و مناطق غيرنظامى سرايت كند و زنان و كودكان و نوجوانان و افراد بى‏طرف، طمعه آتش جنگ شوند، حتى انسان‏هاى سنگ‏دل و بى ‏عاطفه نيز عاملان آن را سرزنش مى ‏كنند. در واقعه عاشورا، كودكان و نوجوانان همپاى بزرگ‏سالان، نقش مؤثرى ايفا كردند كه در سه جنبه قابل بررسى است:
الف) زنده نگه داشتن ياد عاشورا
شهادت و اسارت كودكان و نوجوانان در كربلا، دلِ سنگ را مى ‏شكند و ديده هر خشك‏ چشمى را تر مى ‏كند و اين مسئله، سبب زنده نگه داشتن ياد و خاطره عاشورا مى ‏شود.
ب) هدايت گنه ‏كاران
شهادت كودكان و نوجوانان سبب هدايت گنه‏كاران مى ‏شود؛ زيرا عواطف آنها را برمى ‏انگيزد و آنها را متأثر مى ‏سازد و اشكشان را جارى مى ‏كند. آشكارا است كه اشك چشم، آلودگى ‏هاى دل را شست‏وشو مى ‏دهد و هنگامى كه اين مسئله تكرار شود، سرانجام چشم دل او باز مى ‏شود و چراغ پر فروغ هدايت و كشتى نجات را مى ‏بيند و به آن‏سو حركت مى ‏كند.
ج) پيام ‏رسانى نهضت عاشورا
كودكان و نوجوانان عاشورا يا جنگيدند و به شهادت رسيدند يا به اسارت درآمدند و پيام نهضت عاشورا را به مردم رساندند.

ويژگى‏ هاى الگويى كودكان و نوجوانان عاشورايى

الگوپذيرى و سرمشق گرفتن از رفتار ديگران از ويژگى ‏هايى است كه به حكم آفرينش در وجود انسان به وديعه نهاده شده است. اين ويژگى در گروه سنى كودك و به ويژه نوجوان نمود بيشترى دارد. به همين دليل، در اين قسمت، برخى از ويژگى ‏هاى كودكان و نوجوانان حاضر در كربلا را كه قابليت الگودهى به كودكان و نوجوانان امروزى را دارند، بيان مى ‏كنيم:
الف) ولايت پذيرى
كودكان و نوجوانان عاشورايى، تسليم مطلق مقام ولايت امامِ زمانِ خود بودند و در راه دفاع از امام و آرمان‏هاى او تا پاى فداى جان پيش رفتند.
ـ پيام براى كودكان و نوجوانان امروز:
1. مقام ولايت را بشناسيم.
2. از اوامر و نواهى مقام رهبرى اطاعت كنيم.
3. از مقام رهبرى ـ كه دنباله ولايت خدا، پيامبراعظم (ص) و ائمه اطهار عليهم‏السلام است ـ دفاع كنيم.
ب) عشق به شهادت
يكى از الگوهاى رفتارى آنان، عشق به شهادت و نهراسيدن از مرگ بود. هنگامى كه امام حسين عليه‏السلام نظر قاسم بن الحسن عليه‏السلام را درباره مرگ مى ‏پرسد، مى ‏گويد: «عموجان! مرگ در راه خدا و در ركاب تو، نزد من از عسل شيرين ‏تر است».
- پيام:
- معنى شهادت را درك كنيم.
- از سختى ‏ها و مرگ نهراسيم.
- مقام و رتبه شهيد را بشناسيم.
ج) شجاعت و شهامت
نوجوانان عاشورايى با وجود كمى سن، مردانه در مقابل دشمن وحشى و سنگل‏دل ايستادند و جنگيدند. آنان هنگامى كه پاى در ميدان نبرد مى‏ گذاشتند، با شجاعت هرچه تمام، ابتدا خود را معرفى مى ‏كردند و سپس در ميدان جنگ ده‏ها مرد جنگى را از پاى در مى ‏آوردند.
قاسم بن الحسن عليه‏السلام ، هنگامى كه به ميدان مى ‏رود، با جسارت هرچه تمام، خود را چنين معرفى مى‏ كند: «اگر مرا نمى ‏شناسيد، پس بدانيد من فرزند امام ‏حسن عليه‏السلام نوه پيامبر اسلام (ص) هستم.
به روايتى، وى در ميدان جنگ، 35 مرد جنگى را از پاى درآورد.
عون فرزند حضرت زينب عليهاالسلام نيز در ميدان جنگ چنين مى‏گويد: «اگر مرا نمى‏شناسيد، من پسر جعفر طيارم! آن شهيد راستينى كه در بهشت مى‏درخشد و با بال سبزى كه خداوند به او عطا فرموده است، پرواز مى‏كند. اين افتخار، براى من و او در محشر كافى است».
او 21 سپاهى را به يزيد دوزخ فرستاد.
پيام:
- در برابر دشمنان بايد شجاع بود.
- در برابر سختى ‏ها و مشكلات زندگى بايد با شهامت و دليرى ايستادگى كرد.
- در برابر توطئه ‏هاى دشمن بايد از تمامى وسايل ممكن استفاده كرد.
د) رعايت ادب و اجازه گرفتن از بزرگ‏تر
تمامى نوجوانان حاضر در كربلا، هنگامى كه قصد رفتن به ميدان را داشتند، نزد امام حسين عليه‏السلام آمدند و از ايشان اجازه گرفتند.
پيام:
- همواره و در تمامى لحظات بايد به بزرگ‏تر از خود احترام گذاشت.
- در انجام كارها به ‏ويژه كارهاى مهم بايد به بزرگ‏ترها اطلاع بدهيم.
- در انجام كارها، بر بزرگ‏ترها پيش دستى نكنيم.
توجه به نماز و ارتباط با خدا
كودكان و نوجوانان عاشورايى در سخت ‏ترين لحظات، نماز به جاى آوردند. فرزندان مسلم پيش از شهادت، از قاتل خود درخواست كردند كه نماز بخوانند. هنگامى كه او اجازه داد، وضو گرفتند، دو ركعت به جاى آوردند و دست به مناجات با خدا برداشتند و گفتند: «اى خداوند حى داور! بين ما و اين مرد، تو خود، داورى فرما!».
پيام:
- هيچ گاه نماز را ترك نكنيم.
- نماز، بهترين راه ارتباط با خداست.
- نماز در مشكلات، تسلى دل و مايه صبورى و بردبارى است.
ز) معرفت بالاى دينى و جانبازى در راه اسلام
شناخت حق از باطل و معرفت بالا، نسبت به تعاليم دين و آشنايى با انحراف دين از ويژگى ‏هاى آنان بود. محمد با اينكه نوجوانى بيش نيست، هنگام رجزخوانى در ميدان جنگ مى ‏گويد: «از دشمنان كوردل و پستى كه به جنگ ما آمده و دستورهاى قرآن را وارونه كرده و كفر و طغيان را آشكار كرده ‏اند، به خداوند شكايت مى ‏كنم. سپس شجاعانه جنگيد و به همراه عون به شهادت رسيد. امام محمد باقر عليه‏السلام كه در كربلا كودك خردسالى بيش نبود، وقتى يزيد تصميم به كشتن پدرش امام سجاد عليه‏السلام مى ‏گيرد و نظر مشاورانش را در اين زمينه مى ‏خواهد و آنها پاسخ مثبت مى ‏دهند، به يزيد مى ‏فرمايد: «اى يزيد! اينها براى خوشايند تو، برخلاف هم‏نشينان فرعون رأى دادند. آن‏گاه كه فرعون درباره موسى و هارون با آنها مشورت كرد، گفتند: موسى و برادرش را مهلت بده! اما اينان راى به كشتن ما دادند و اين بى ‏علت نيست.»
يزيد گفت: علت آن چيست؟
فرمود: «آنها عاقل بودند و اينها نادان؛ زيرا جز حرام‏زادگان، پيغمبران و فرزندان آنان را نمى ‏كشند.» يزيد سر به زير انداخت و از كشتن امام سجاد عليه‏السلام صرف‏ نظر كرد.
پيام:
- بايد از مفاهيم دينى درك عميق پيدا كرد.
- بايد اطلاعات و معلومات دينى خود را بالا ببريم.
- در برابر توطئه‏ هاى دشمن بايد هشيار باشيم.
ح) حس مسئوليت نسبت به كوچك‏تر از خود
هنگامى كه قاتل مى‏ خواهد سر فرزندان مسلم را از تن جدا كند، برادر بزرگ‏تر ابتدا از قاتل مى‏ خواهد كه چون مادر، برادر كوچك‏تر را به او سپرده است، ابتدا او را بكشد تا شاهد كشته شدن برادر كوچك‏تر خود نباشد.
پيام:
- علاقه و محبت شديد نسبت به برادر.
- وظيفه ‏شناسى و احساس مسئوليت نسبت به كوچك‏تر از خود.
ط) وفادارى
كودكان و نوجوانان عاشورايى، با وجود كوچكى و كمى سن، وفادارترين نوجوانان جهان بودند؛ زيرا آنانى كه توان جنگيدن و مبارزه نظامى را داشتند، در ركاب عموى خود جنگيدند تا به شهادت رسيدند و آنانى كه توان مبارزه را نداشتند، به اسارت درآمدند و پيام مظلوميت و حقانيت شهداى كربلا را به گوش جهانيان رسانيدند.
- پيام:
- به عهد خود وفادار باشيم.
- در امور مورد رضايت حق‏تعالى نسبت به اقوام، دوستان و ياران، باوفا باشيم و آنها را در لحظه ‏هاى سخت تنها نگذاريم.

الگوگيرى نوجوان امروز از نوجوان عاشورايى
نوجوان امروز، در انقلاب اسلامى ايران تمام توان خود را به كار گرفت و پا به پاى بزرگ‏ترها در راه سرنگونى حكومت شاهن شاهى تلاش كرد. او با شركت در راه‏پيمايى، شعار دادن عليه نظام، كمك به نيروهاى انقلابى، مجروحان و فراريان، پخش اعلاميه و حتى دادن جان خود در اين راه ثابت كرد كه ادامه‏ دهنده راه نوجوان عاشورايى است. نوجوان امروز، در هشت سال دفاع مقدس ثابت كرد كه هم‏چنان وفادار است، عاشورا را فراموش نكرده و در راه حفظ دين و وطن، حاضر به هر نوع جانبازى است. نوجوان عاشورايى، الگوى محمدحسين فهميده و بهنام محمدى است كه هيچ هراسى از مرگ نداشتند و با اراده خود، شهادت را انتخاب كردند.نوجوان امروز، نوجوان فلسطينى است كه سال‏هاست با سنگ و چوب، در مقابل سربازان رژيم اشغال‏گر قدس ايستادگى كرده است و پيام‏رسان مظلوميت مردم فلسطين به گوش جهانيان است. نوجوان فلسطينى همچون قاسم، محمد، عون و... از مرگ نمى ‏هراسد و جان خود را در راه دفاع از آرمان‏هايش فدا مى ‏كند. نوجوان امروز، به مقام ولايت خود، بنيان‏گذار انقلاب اسلامى و رهبر معظم انقلاب، عشق مى ‏ورزد، به او به ديده احترام مى ‏نگرد و به سخنانش گوش جان مى ‏سپرد. نوجوان امروز، تمام تلاش خود را به كار مى ‏گيرد تا در عرصه ‏هاى علمى، توانايى خود را به جهانيان ثابت كند و با كسب رتبه ‏هاى بالا در مسابقه‏ هاى علمى، پيام قدرت و توان‏مندى نوجوان مسلمان را به گوش جهانيان برساند.

جوانان و نوجوانان در کربلا

گرچه در کارنامه حيات اجتماعي بشر، حماسه ‏هاي بسيار بزرگي در طول تاريخ به ثبت رسيده است، اما به اعتراف بسياري از صاحب‏نظران، هيچ يک از رخدادهاي تاريخي قابل مقايسه با حماسه عاشوراي امام حسين ‏عليه السلام نيست. در تمام حرکت‏هاي بزرگ اصلاح‏طلبانه و انقلاب‏هاي رهاي ي‏بخش حساس‏ترين مسئوليت‏ها بر عهده نيروهاي توانمند جوان قرار داده مي‏شود. در نهضت عاشورا نيز مهمترين و سرنوشت ‏سازترين نقش‏ها را نيروهاي جوان عهده دار بودند که طي آن هفتاد و دو تن از بهترين مردان شهيد شدند.امام رضا ( عليه‌السلام) به «ريان ابن شبيب‏» فرمود: «اي پسر شبيب! هجده نفر از ما بني‏ هاشم در کربلا شهيد شدند که در روي زمين نظير نداشتند. اين هجده نفر به استثناي فرمانده لايق و پيشواي عالي‏قدر خود امام حسين (عليه‌السلام) که پنجاه وهفت ‏ساله بود، همه جوان بودند؛ جوانان سي و پنج ‏ساله و کمتر تا نوجوانان دوازده ساله و ده ساله! ساير جانبازان کربلا نيز اکثرا نسل جوان بودند. در حقيقت مي‏توان گفت اکثريت فداکاران قهرمان کربلا را جوانان تشکيل مي‏دادند».به گفته منابع، برخي از آنان سخت و برخي ديگر عادي مي‌جنگيدند و گروهي همانند عبدالله بن حسن (عليه‌السلام) با سپر كردن دست، به دفاع از امام مي‌پرداختند؛ آنان همچنان كه آگاهانه و بدون اكراه به كاروان امام پيوسته بودند، با شور و شوق و عشق و ايمان و اخلاص پا به عرصه نبرد مي‌گذاشتند.آن‌ها علاوه بر ايفاي نقش رزمي، در زمينه فرهنگي نيز فعال بودند و آن را مقدم بر نبرد دانسته، ابتدا به مقابله با تهاجم فرهنگي دشمن و سپس در قالب رجزها و اشعار به معرفي امام (عليه‌السلام) و زدودن غبار جهل و ناداني كوفيان پرداختند.

از اقدام آن‌ها در معرفي پيامبر (ص) و امامشان معلوم مي‌شود كه تبليغات سوء و هجمه فرهنگي دشمن شخصيت آن‌ها را ترور كرده و از آنان چهره‌اي غير واقعي به مردم ارائه داده است و همان تهاجم فرهنگي بوده كه زمينه تهاجم نظامي را فراهم كرده و ميزبان را با شمشير آخته به استقبال ميهمان برده است؛ چنان‌كه از موضوع قرار گرفتن دفاع و حمايت از دين و امام در تبليغ دين استفاده مي‌شود كه تصور و انديشه سپاه كوفه از حضور حسين بن علي و يارانش در ميدان نبرد دست‌يابي بر اهداف دنيوي و مادي بوده و او بر خليفه مسلمين خروج كرده است. دستگاه حكومتي يزيد هم از ابتدا بر اين امر واقف بود كه بايد حسين و يارانش را ياغي، آشوب‌گر، خارجي و خشونت‌طلب و خود را پاس‌دار صلح و امنيت و حامي دين و منافع مردم معرفي كند. از اين روست كه با گستاخي تمام، حسين (عليه‌السلام) و يارانش، سپاه كفر و يزيد و لشكريانش، سپاه اسلام خوانده مي‌شوند، چنان‌كه وقتي دستور حمله بر سپاه حسين بن علي (عليه‌السلام) صادر مي‌شود، فرياد عمربن‌سعد بلند شده و خطاب به سپاهيان يزيدبن‌معاويه مي‌گويد:«يا خيل الله اركبي و بالجنه ابشري»؛ اي سپاهيان خدا! بر مركب سوار شويد و به بهشت دل خوش داريد.يزيديان را سپاه خدا دانسته، وعده بهشت مي‌دهند، ولي حسين بن علي (عليه‌السلام) را بشارت آتش و جهنم، فرياد به نام حق «يا حسين! ابشر بالنار؛ اي حسين! به آتش بشارتت باد».

از حلقوم ناپاك عبدالله بن حوزه به گوش رسد و اسيران دربند جهل و ناداني، همچنان ناآگاه. در چنين شرايطي براي ياران و سپاهيان حسين بن علي (عليه‌السلام) درد ناشي از نيزه و شمشير، گواراتر از جهل و ناداني مردم بود. از اين رو مسئوليت تبليغ و آگاه كردن مردم، براي آنان وظيفه و جهادي ديگر در جبهه فرهنگي به شمار مي‌آمد كه همزمان در حضور در جبهه نظامي، در آن جبهه نيز حضوري فعال داشتند و چنان كه اشاره كرديم، قبل از مقابله نظامي به مبارزه با تهاجم فرهنگي برخاسته و در آن شرايط بحراني و دشوار، در فرصت‌هايي هرچند كوتاه، با ايراد رجزهاي روشنگرانه و هدف دار خود به بيان حقايق و واقعيت‌ها پرداختند و بهانه ندانستن و نشناختن را از كوفيان گرفتند.هنگامي که يزيد بن معاويه شرافت و فضيلت را لگدکوب مي‏کرد، اين جوانان فداکار مردانه قيام کردند. سيماي جواني اين جوانان پر شور و از جان گذشته تا هميشه در تاريخ رستاخيز حسيني مي‏درخشد. آري چهره تابناک آن جوانان بود که تلؤلؤ خاص قيام تاريخي حسين (عليه‌السلام) را در دل قرن‏ها به ‏يادگار باقي نهاد.

ويژگي‏هاي جوانان کربلا
موفقيت در انجام مسؤوليت‏هاي خطيري كه بر عهده يكايك ياران امام حسين (عليه‌السلام) در كربلا نهاده شده بود، جز از طريق آراسته بودن به فضيلت‏هاي والاي انساني و الهي امکان‏پذير نمي‏باشد. بدون شك وجود مجموعه اي از صفات و ويژگي‌هاي برجسته انساني در جوانان و نوجوانان كربلا بود كه آنان را به عنوان دلاورمردان تاريخ و اسوه همه ايثارگران بعد از خود در طول تاريخ زنده نگهداشته و جاودانه كرده است. در اينجا به برخي از ويژگي ‏هاي جواناني که تا آخرين قطره خون خويش از رهبري و اهداف والاي اين نهضت دفاع کردند، اشاره مي‌شود. اميد که اين‏ نوشتار ناچيز به آشنايي بيشتر نسل جوان جامعه اسلامي با اسوه و الگوهاي جاودان نهضت عظيم عاشورا کمک نمايد.
1. ايمان راسخ:
جوانان پاکباز عاشورا به دليل پرورش در دامان خانواده ‏هاي مؤمن و پرهيزکار، به کامل‏ترين مراحل ايمان دست ‏يافته و در راه حاکميت احکام الهي آماده شهادت بودند.وقتي امام حسين (عليه‌السلام) در مسير کربلا در منزل «قصر بني مقاتل‏» به دنبال خوابي که ديده بودند، جمله «انالله و انا اليه راجعون‏» را بر زبان آوردند. «علي اکبر» جلو رفت و علت را جويا شد. حضرت فرمود: «اسب سواري جلو من در خواب ظاهر شد و گفت: اين قوم شبانگاه در حرکت است و مرگ به استقبالشان مي ‏آيد.» علي اکبر گفت: «پدرم! آيا ما بر حق نيستيم؟» حضرت فرمود: «سوگند به خدا که ما برحقيم» علي اکبر گفت: «پس ما را باکي از مرگ نيست».[بديهي است اين‏گونه از خود گذشتگي حکايت والاي يقين و ايمان دارد. لذا وقتي علي ‏اکبر به عنوان اولين شهيد از بني‏هاشم عازم ميدان شدند، در توصيف ويژگي‏هاي اخلاقي و کمالات بلند الهي او فرمودند: پروردگارا شاهد باش که به مبارزه اين مردم ستمگر جواني را، که شبيه ‏ترين مردم از نظر خلقت و اخلاق و گفتار به رسول تو بود، فرستاديم و ما هرگاه اشتياق ديدار پيامبرت را پيدا مي‏کرديم به چهره او نگاه مي‏کرديم.

در شب عاشورا نيز وقتي امام حسين ‏عليه السلام به اصحاب خود مژده شهادت در راه خدا مي‏دادند، ناگهان حضرت قاسم، فرزند امام مجتبي ‏عليه السلام رو امام کرده فرمودند: عموجان! آيا اين فيض بزرگ شامل حال من نيز خواهد شد؟! امام حسين ‏عليه السلام در حالي‏که سخت تحت تاثير برادرزاده مهربان قرار گرفته بود، از او پرسيدند: پسرم مرگ در کام تو چه طعمي دارد؟ عرض کرد: مرگ در راه حق براي من شيرين‏تر از عسل است! آن‏گاه امام ‏عليه السلام فرمودند: آري به خدا سوگند تو نيز يکي از کساني خواهي بود که فردا به فيض عظيم شهادت نائل مي‏آيي. وي از شنيدن اين خبر بسيار خوشحال گشت.
2. بصيرت:
در دوران حاکميت ‏حکومت اموي، به دليل تبليغات زهرآگين عليه خاندان پيامبر صلي الله عليه وآله، تشخيص حقانيت امام حسين‏ عليه السلام کار آساني نبود و حتي بسياري از سياستمداران بزرگ تحت تاثير وضع حاکم، قيام آن حضرت را مورد انتقاد قرار مي‏دادند و افراد به اصطلاح خيرخواه، به امام ‏عليه السلام توصيه مي‏کردند که دست از مخالفت ‏با يزيد برداشته با او به گونه‏اي مصالحه کنند! در چنين موقعيتي عده‏اي از جوانان با بصيرت به ضرورت قيام امام حسين‏ عليه السلام پي برده و با تمام وجود به حمايت از او پرداختند و لحظه‏اي در اين راه به خود ترديدي راه ندادند. امام صادق‏ عليه السلام در يک مورد وقتي به توصيف صفات و فضيلت ‏بي‏نظير فرمانده و پرچمدار لشکريان امام حسين مي‏پردازد، مي‏فرمايند: خدا رحمت کند عموي ما عباس را او از بصيرت و ژرف بيني بسيار نافذ و ايمان بسيار استوار برخوردار بود. به همراه اباعبدالله به جهاد پرداخت و در نهايت هم به فيض شهادت نايل آمد. در جايي ديگر، در اين باره در زيارتنامه آن حضرت مي‏خوانيم: گواهي مي‏دهم که تو در امر دين و اعتقادات هيچ‏گونه سستي از خود نشان ندادي و از روي علم و آگاهي و بصيرت کامل به انجام وظيفه پرداختي و به شايسته‏ترين انسان اقتدا کردي و در اين مسير به شهادت رسيدي.آري، به برکت همين بينش ژرف و بصيرت کامل، دشمن نتوانست راه او را از امام حسين (عليه السلام) جداسازد.
3. وفاداري:
در فرهنگ اسلامي وفا از نشانه ‏هاي ايمان است. پيامبراکرم‏صلي الله عليه وآله بارها تاکيد مي ‏فرمودند: هر کس به خدا و عالم آخرت ايمان آورد، بايد وفاي به عهد و پيمان را لازم بشمارد و از آن تخلف ننمايد.بارزترين صفت جوانان کربلا، وفاداري آنان به امام زمانشان است. چرا در سخت‏ترين شرايط، حاضر نشدند عهدي را که با امام خود بسته بودند نقض کنند. در ميان اصحاب اباعبدالله، حضرت ابوالفضل العباس در آراستگي به اين فضيلت از جايگاه امتياز ويژه‏اي برخوردار بودند. نام عباس بن علي ‏عليه السلام، هميشه با صفت وفا قرين است.در عصر تاسوعا شمر از سوي عبيدالله بن زياد، امان‏ نامه‏اي را براي آن حضرت و برادرانش آورد. او در پاسخ به شمر فرمود: ما هرگز نيازي به امان شما نداشته ‏ايم و نداريم. براي ما امان الهي کفايت مي‏کند خداوند بر تو و بر اماني که براي ما آورده‏اي لعنت کند. آيا شما به ما امان مي‏دهيد، ولي فرزند رسول خدا را مورد تعرض قرار مي‏دهيد. هرگز ما حاضر به پذيرش چنين کاري نخواهيم شد.

شب عاشورا نيز زماني که امام حسين‏ عليه السلام همه ياران خود را در خيمه جمع کردند، به آن‏ها فرمودند: هرکس با من بماند سرنوشتش شهادت است. هرکس دوست دارد که از معرکه خود را نجات دهد، هم اينک از تاريکي استفاده کرده و خود را به جاي امني برساند و از ناحيه من در اين‏باره هيچ‏گونه منعي نيست. در ضمن اين مردم با ما کار دارند نه با شما...

چون سخنان امام حسين‏ عليه السلام به پايان رسيد، نخستين کسي که لب به سخن گشود، عباس بن علي‏عليه السلام بود. وي خطاب به اباعبدالله فرمود: براي چه اين کار را بکنيم و تو را تنها بگذاريم آيا اين کار را به خاطر چند روز زنده ماندن انجام بدهيم، هرگز خداوند آن روز را نياورد.با اشاره به نهايت وفاداري علمدار کربلا، امام صادق‏عليه السلام خطاب به روح پاك حضرت عباس مي ‏فرمايند: شهادت مي‏دهم که در برابر جانشين رسول خدا همواره تسليم بودي... هميشه به جهت‏ خدا وفادار ماندي و لحظه ‏اي از خيرخواهي بر او کوتاهي نکردي....
4. ادب:
از ويژگي ‏هاي ديگر ياران امام حسين ‏عليه السلام به ويژه جوانان کربلا آراستگي به فضيلت ادب است و در اين ميان، قمربني‏ هاشم داراي منزلت‏ خاصي است. به شهادت تاريخ، حضرت عباس ‏عليه السلام بدون اجازه در کنار امام حسين‏ (عليه‌السلام) نمي‏ نشست، و هنگامي که اجازه در حضور برادر مي‏ نشست، همانند يک بنده در مقابل مولاي خود بر روي دو زانو در کمال تواضع مي ‏نشست. نقل شده است که آن حضرت در طول عمر خود هرگز امام حسين ‏(عليه‌السلام) را برادر خطاب نکرد بلکه اغلب در صدا زدن امام ‏عليه السلام از تعابيري چون: سرور من، اي پسر رسول خدا، و... استفاده مي‏کرد. گويا فقط يک‏بار، آن‏هم در لحظه ‏اي که پس از نبرد با دشمنان زمان شهادت آن حضرت فرا رسيده بود، امام حسين‏ عليه السلام را با عنوان برادر جان صدا مي ‏زنند.
5. جوانمردي:
يکي ديگر از ويژگي‏هاي جوانان کربلا، جوانمردي و از خودگذشتگي آنان است. در بين اين جوانان، حضرت ابوالفضل در جوانمردي زبانزد است.شايد بارزترين صحنه جوانمردي حضرت ابوالفضل العباس‏ (عليه‌السلام) ، آن لحظه ‏اي است که چون پس از جنگ سخت ‏با دشمنان خود را به شريعه فرات رساند و مشک را پر از آب ساخت تا اطفال امام حسين‏ عليه السلام را سيراب سازد، در همان لحظه وقتي دو دست‏ خود را پر از آب کرد تا کام تشنه خود را با جرعه آب سيراب کند، ناگهان به ياد عطش امام و مولاي خود افتاد و بي‏درنگ آب را بر زمين ريخت و با لب تشنه و در حالي‏که اين دو بيت را زير لب زمزمه مي‏کرد به سمت‏ خيمه‏ هاي امام حسين‏ عليه السلام حرکت کرد: «اي نفس! زندگي بعد از حسين خواري و ذلت است. مبادا بعد از او زنده بماني که دچار اين ذلت ‏شوي. اين حسين است که با لب تشنه در معرض خطر مرگ قرار گرفته است. آيا تو با اين حال مي‏خواهي آب خنک و گوارا بنوشي.
6. پايبندي به احکام و ارزش‏ها:
ويژگي ديگر اصحاب امام حسين ‏(عليه‌السلام) ، پاسداري از احکام الهي و پافشاري بر ارزش‏هاي اصيل ديني است. همانگونه که، خود امام حسين (عليه‌السلام) حتي در بحبوحه جنگ به محض اين‏که متوجه مي‏شوند وقت نماز است، دست از جنگ برداشته مشغول نماز مي‏شوند خواهر بزرگوارشان حضرت زينب ‏(عليها‌السلام) نيز با شهادت حضرت‏، علي‏رغم تحمل آن همه مصائب حتي در شب يازدهم عاشورا نماز شب خود را ترک نمي ‏کنند و طبق معمول پس از نماز شب به راز و نياز و مناجات با پروردگار مشغول مي‏شوند. همان‏طور که بعضي مورخين ذکر کرده‏اند شخصي به نام سهل به سعد نقل مي‏کند که هنگام ورود کاروان اسراي کربلا به شام، در کنار دروازه دمشق بودم که ديدم مردم به جشن و پايکوبي مشغولند. از ديدن اين صحنه و وضع نامناسب اهل‏بيت‏ امام حسين (عليه‌السلام) بسيار متاثر شدم. در فرصتي که به دست آمد خودم را به کنار محمل حضرت سکينه دختر امام حسين‏ (عليه‌السلام) رساندم. خودم را به آن بانوي بزرگوار معرفي کردم. عرض کردم: بانوي من از شيعيان پدر بزرگوار تو هستم اگر کاري داشته باشيد حاضرم آن را انجام دهم.
سهل بن سعد مي‏گويد: حضرت سکينه به محض شنيدن اين سخن به من فرمودند: به نيزه‏داري که اين سر مبارک را با خود حمل مي‏کند بگو کمي جلوتر حرکت کند بلکه مردم مشغول تماشاي سر بشوند و در نتيجه از نگاه کردن به سر و صورت حرم رسول‏ خدا خودداري کنند.از اين حکايت ‏به خوبي روشن مي‏شود که علي‏رغم تحمل داغ پدر و برادران و عموها و... بي‏احترامي‏هاي سربازان بي‏رحم يزيد، در چنان شرايطي نيز لحظه‏اي از «حجاب» اين حکم ارزشمند اسلامي غافل نبوده است. در حد توان تلاش کرده است تا از آن پاسداري نموده و از به خطر افتادن آن جلوگيري به عمل آورد.
7. رشادت:
وهب جواني بيست و پنج‏ساله بود که بعد از اجازه امام حسين (عليه‌السلام) ، به ميدان تاخت و با رشادت عجيبي ‏جنگيد، به طوري که نوزده سواره و بيست پياده را کشت. آن‏گاه هر دو دست او را قطع کردند. او همچنان جنگيد تا او را اسير کرده و نزد عمر سعد آوردند. عمر سعد که صلابت و دلاوري او را ديده بود، به او گفت: ما اشد صولتک: «چه صولت و رشادت سختي داري؟» سپس دستور داد گردنش را زدند.
8. صبر و استقامت:
مصائب امام سجاد (عليه‌السلام) از جمله سه ‏شبانه روز تشنگي و شدت تب و التهاب، ناظر شهادت و کشته شدن پدر و برادر خردسال و عموها و عموزادگان و کليه ياران بودن، تاراج خيمه ‏ها و اسارت بانوان اهلبيت نشان دهنده عظمت صبر و استقامت آن امام بزرگوار است.
9. ايثار و فداکاري:
نوجوانان و جوانان كربلا در گذشت و فداكاري چنان جلوه ‌نمائي كرده‌اند كه فداكاري از اين نوع را چشم تاريخ به خود نديده است. در شرح حال عبدالله ‌بن الحسن (عليه‌السلام) مي‌خوانيم كه در واقعه كربلا نوجواني 11 ساله بود و در لحظاتي كه شمر بر سينه امام حسين (ع) نشسته بود، خود را بر روي امام انداخت تا از ايشان در مقابل دشمنان دفاع نمايد ولي آن نابكاران ابتدا با ضربت شمشير دست وي را قطع و سپس حرمله با تير وي را در آغوش امام حسين(ع) به شهادت رساند.
10. شجاعت و شهامت:
يكي از بارزترين صفات جوانان كربلا شجاعت و شهامت آنان بود. اين نوجوانان و جوانان شجاع، هريك در مقابل صدها نفر از سپاه شام، با غرور و افتخار ايستادگي نموده و پس از به هلاكت رساندن چندين نفر از آنان، خود به درجه رفيع شهادت نايل آمدند.صفات پسنديده‌اي مانند عفو و بخشش، ،آزادگي، عزت نفس، اخلاص، رأفت و... از ديگر اوصاف جوانان کربلاست.

شرح حال برخي از جوانان و نوجوانان کربلا

1- عباس بن علي (عليه السلام): پدرش اميرالمؤمنين (عليه‌السلام) ، مادرش فاطمه ‏ام‏ البنين و کنيه ‏اش ابوالفضل است. «عباس‏» جواني دلاور، زيبا و بلندبالا بود. وقتي‏که سوار اسب مي‏شد، پاهايش به زمين مي‏رسيد. او علاوه بر مزاياي جسمي، از نظر ملکات روحي و کمالات نفساني نيز بعد از برادرش امام حسين (عليه‌السلام) در ميان همه جوانان و رجال اهل‏بيت (عليه‌السلام) نظير نداشت. ايشان در جنگ‏هاي صفين و نهروان در رکاب پدر بزرگوارش مشارکت داشت. به خاطر سيماي جذاب و نورانيش، او را «قمر بني هاشم‏» مي‏ خواندند و به خاطر آوردن آب به خيمه‏ ها «سقا» لقب يافت.امام سجاد (عليه‌السلام) مي‏فرمايد: «خدا رحمت کند عمويم را که جان خويش را در راه برادرش فدا کرد تا آنکه دست هايش قطع شد. خداوند دو بال به او داده است که به وسيله آن با فرشتگان در بهشت پرواز مي‏کند. چنانکه خداوند براي جعفر بن ابيطالب قرار داده است».وقتي که امام حسين (عليه السلام) بر بالين خون آلود حضرت عباس (عليه السلام) حاضر شد، فرمود: الان انکسر ظهري و لست ‏حيلتي.حضرت ابوالفضل در کربلا سي و چهار ساله بود.
2- علي بن حسين، امام زين العابدين (سجاد) (عليه‌السلام): در حادثه کربلا بيست و دو ساله بود و آن‏روزها بيمار بود. همين بيماري نيز باعث گرديد که وي از خطر کشته شدن نجات يابد و دودمان پيامبر (صلي الله عليه و آله) در روي زمين باقي بماند.حضرت امام سجاد (عليه‌السلام) مصائب و مشکلات و اذيت‏هاي بسياري را تحمل کرد و با سخنراني‏ها و افشاگري‏هايي در مجالس عبيدالله زياد و يزيدبن معاويه، باعث زنده نگاه داشته شدن عاشورا و به لرزه در آمدن پايه‏ هاي حکومت اموي گشت.
دوران زندگي آن حضرت را مي‏توان به دو بخش خلاصه کرد:

الف- بيست و دو سال ملازمت‏ با پدر بزرگوارش.
ب- سي و پنج ‏سال دوران امامت، يعني دشوارترين دوران خفقان حکومت امويان، که آن‏حضرت در سخت ‏ترين شرايط به وظيفه امامت ادامه داد و عالي ‏ترين معارف و اخلاقيات و امور سياسي و اجتماعي را در لباس دعا بيان فرمود
.

حضرت امام سجاد (عليه‌السلام) بنابر قول مشهور در بيست و پنج و به قولي دوازده محرم سال نود و پنج هجري قمري به وسيله هشام بن عبد الملک در سن حدود پنجاه و شش سالگي به شهادت رسيد.
3- علي بن الحسين (علي اکبر عليه السلام): پدرش امام حسين (عليه السلام)، و مادرش ليلي دختر ابي مره بود.ايشان به علي اکبر معروف بود و از حيث ‏شجاعت و نبوغ، بهترين يادگار جدش علي بن ابيطالب بود و از لحاظ چهره زيبا و تناسب اندام و خوي نيکو و گفتار نغز از همه کس به جد بزرگوارش، رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) شبيه ‏تر بود. نخستين شهيد از بني هاشم در روز عاشورا بود که جسد مبارکش قطعه قطعه گرديد و نزديکترين شهيدي است که در کنار امام حسين (عليه‌السلام) دفن شده است. سن او را از هيجده سال تا بيست و هفت‏سال نقل کرده ‏اند.
4- عبدالله بن علي (عليه السلام): پدرش، علي (عليه‌السلام) و مادرش فاطمه ‏ام‌البنين مي‏باشد که به توصيه برادرش حضرت عباس (عليه السلام) به ميدان کارزار شتافت. او اولين فرزند ام‏ النبين است که در روز عاشورا به شهادت رسيد. سن او در هنگام شهادت بيست و پنج ‏سال بود.
5- عثمان بن علي (عليه السلام): پدرش علي (عليه‌السلام) و مادرش ام‏البنين است. به خاطر علاقه شديدي که حضرت علي (عليه‌السلام) به «عثمان ابن مظعون‏» داشت، نام فرزندش را عثمان گذاشت. وي دومين فرزند ام‏البنين است که در روز عاشورا به شهادت رسيد. او به هنگام شهادت نوزده ساله بود.[18]
6- جعفر بن علي (عليه السلام): پدرش اميرالمؤمنين (عليه السلام) و مادرش فاطمه ‏ام‌البنين مي‏باشد. امام علي (عليه‌السلام) به واسطه علاقه و محبتي که به برادرش «جعفر طيار» داشت، نام فرزندش را «جعفر» نهاد.امام حسين (عليه‌السلام) به وي فرمود: به کارزار بشتاب تا تو را مانند دو برادرم (عبدالله و عثمان) شهيد ببينم. وي در هنگام شهادت نوزده سال سن داشت. اين سه برادر و حضرت عباس (عليه‌السلام) ، امان نامه شمر (لعنت‌‏الله عليه) را رد کردند و امام حسين (عليه‌السلام) را تنها نگذاشتند.
7- ابوبکر بن علي (عليه السلام): پدرش علي (عليه‌السلام) و مادرش ليلي دختر مسعود بن خالد بود. او را «محمد اصغر» و يا «عبدالله» مي‏خواندند. او در روز عاشورا پس از کارزار با دشمن، به محاصره در آمده و به شهادت رسيد. نوشته ‏اند: جسد بي‏جان او را در آبراه خشکي در کربلا يافتند.
8- قاسم بن الحسن (عليه السلام): پدرش امام حسن مجتبي (عليه‌السلام) و مادرش «رمله‏» مي‏باشد.
در شب عاشورا در پاسخ امام حسين (عليه‌السلام) که فرمود: «مرگ در نظر تو چگونه است؟» گفت: «شيرين‏تر از عسل‏».
او پس از اصرار زياد از امام حسين (عليه‌السلام) اجازه به ميدان رفتن گرفت و اين‏چنين رجز مي ‏خواند:
اگر مرا نمي شناسيد، من پسر حسن (عليه‌السلام) هستم كه او فرزند پيامبر برگزيده و امين خداست. اين حسين است كه همانند اسير در ميان گروهي از مردم به گروگان گرفته شده است. خدا آنها را از بارانش سيراب نكند.او کارزار سختي نمود و با اينکه نوجواني کم سن و سال بود، پس از کشتن سي و پنج نفر از دشمنان، در نهايت ‏بر اثر ضربت ‏شمشير نقش بر زمين گشت و به شهادت رسيد. سن او سيزده سال بود.
9- ابوبکر بن الحسن (عليه السلام): پدرش امام حسن مجتبي (عليه‌السلام) و مادرش کنيز آن حضرت بود. او از مدينه همراه عمويش امام حسين (عليه‌السلام) به کربلا آمد و بعد از شهادت برادرش قاسم، به ميدان آمد و جنگيد تا به فيض شهادت نايل گشت.
10- عبدالله بن الحسن (عليه السلام): پدرش امام حسن مجتبي (عليه‌السلام) و مادرش، دختر شليل بن عبدالله مي‏باشد. عبدالله در کربلا نوجواني بود که به سن بلوغ نرسيده بود و چون عمويش حسين (عليه‌السلام) را زخمي و بي‏ياور ديد، خود را به آن حضرت رسانيد و گفت: «به خدا قسم از عمويم جدا نمي‏شوم‏». در آن هنگام شمشيري به طرف امام حسين (عليه‌السلام) روانه شد. عبدالله دست‏خود را سپر شمشير قرار داد و دستش به پوست آويزان شد و فرياد زد: «عموجان‏» ! حسين (عليه السلام) او را در بغل گرفت و به سينه چسبانيد و فرمود: برادرزاده! بر اين مصيبت که بر تو وارد آمده است، صبر کن و از خداوند طلب خير نما، زيرا خداوند تو را به پدران صالحت ملحق مي‏کند. ناگاه حرمله بن کامل تيري بر او زد و او در دامان عمويش حسين (عليه‌السلام) به شهادت رسيد. وي نوجواني يازده ساله بود.
11- عون بن عبدالله: پدرش، عبدالله و مادرش حضرت زينب (عليها السلام) بود. او در اوايل راه مکه به کربلا، در «وادي عقيق‏» به امام حسين (عليه‌السلام) پيوست. او در روز عاشورا به ميدان نبرد شتافت و شمشير زد تا به شهادت رسيد.
مي‏نويسند: تا خبر شهادت او به پدرش عبدالله رسيد، گفت: «به خدا قسم، شهادت پسرم در رکاب حسين (عليه‌السلام) مصيبت مرا آسان مي‏کند... .»
12- محمدبن عبدالله: پدرش، عبدالله و مادرش خوصاء مي‏باشد. او با برادرش «عون‏» در راه مکه به کربلا در «وادي عقيق‏» به امام حسين (عليه‌السلام) پيوست و در روز عاشورا قبل از برادرش عون به ميدان رفت و به شهادت رسيد. وقتي خبر شهادت او به پدرش عبدالله رسيد، گفت: «اگر چه من توفيق ياري حسين را نيافتم، ولي با تقديم پسرانم او را ياري کردم.»
13- عبدالله بن مسلم: پدرش، مسلم بن عقيل و مادرش، رقيه دختر حضرت علي (عليه‌ا‌لسلام) مي ‏باشد. وي در روز عاشورا در ميدان جنگ، سه مرتبه با دشمن کارزار کرد. دشمن به سوي او تيري رها کرد و و عبدالله دستش را روي صورت گذاشت تا از اصابت تير جلوگيري کند. تير دستش را به پيشاني دوخت. تيري ديگر، قلب او را نشانه گرفت. شهادت او در روز عاشورا اين‏گونه بود. عبدالله، چهارده سال داشت.
14- محمد بن مسلم: پدرش مسلم‏بن‏عقيل و مادرش از کنيزان بود. او در روز عاشورا پس از شهادت برادرش «عبدالله‏» در حمله دسته جمعي فرزندان ابيطالب به دشمن شرکت کرد، سپس به شهادت رسيد. او سيزده ساله بود.
15- عبدالرحمن بن عقيل: پدرش، «عقيل‏» برادر علي (عليه السلام) و مادرش از کنيزان است. وي از عموزادگان امام حسين (عليه‌السلام) است. امام حسين (عليه السلام) فرياد زد: «اي عموزادگان من! صبر و مقاومت پيشه سازيد... بعد از اين ديگر هرگز سختي و مصيبتي نخواهيد ديد.» وي در روز عاشورا در حمله دسته ‏جمعي فرزندان ابيطالب به دشمن، شرکت کرد و به شهادت رسيد.
16- جعفر بن عقيل: پدرش «عقيل‏» و مادرش «خوصاء» مي‏باشد «جعفر» در روز عاشورا به ميدان جنگ شتافت و در حالي که مادرش جلوي خيمه ايستاده بود و او را نظاره مي‏کرد، به شهادت رسيد.
17- سيف بن الحارث «الهمداني‏»
18- مالک بن عبدالله «الهمداني‏»
19- شبيب

«سيف‏» و «مالک‏» پسر عموي يکديگر بودند و به همراه غلامشان «شبيب‏» به سپاه امام حسين (عليه‌السلام) پيوستند. روز عاشورا آن دو در حالي که مي‏ گريستند، به خدمت ‏حضرت رسيدند. امام فرمود: «چرا گريه مي‏کنيد؟» آن دو گفتند: فدايت‏ شويم، براي خودمان گريه نمي‏کنيم، ولي براي شما گريه مي‏کنيم که در محاصره دشمن قرار گرفته ‏ايد و ما بيش از جانمان چيزي نداريم تا با آن از تو حمايت کنيم.» حضرت به آن‏ها فرمود: «خداوند از بابت علاقه و همدرديتان با من به شما پاداش دهد.» آن‏ها در حالي‏که يکديگر را حمايت مي‏کردند، در جنگ دشمن به شهادت رسيدند. غلامشان در حمله اول روز عاشورا به شهادت رسيد.
20- عائذ بن مجمع: او به همراه پدرش مجمع بن عبدالله در بين راه به امام (عليه‌السلام) ملحق شد و حربن يزيد خواست نگذارد. امام (عليه‌السلام) فرمود: «اين‏ها ياران منند و نبايد آن‏ها را از اين کار باز داري‏» آن‏ها به امام ملحق شدند و راهنماي آن‏ها طرماح بود. صاحب حدائق، آن دو را در شمار شهداي حمله اول ذکر کرده است. ديگران گفته‏اند با پدرشان در يک‏جا شهيد شدند و اين قبل از حمله اول در آغاز جنگ بوده است.

21-عمرو بن قرظه: پدرش قرظه از اصحاب رسول خدا (صلي‌الله عليه و آله) و از ياران علي (عليه‌السلام) بود. عمرو قبل از شروع جنگ در کربلا، به امام حسين(عليه‌السلام) پيوست. در روز عاشورا به ميدان رفت و جنگيد، ولي به سوي حسين (عليه‌السلام) برگشت، تا آن حضرت را از دشمن محافظت کند. او خود را سپر حضرت کرده و تيرها به صورت و سينه‏اش برخورد مي‏کرد تا آسيبي به امام حسين (عليه‌السلام) نرسد.
او در حالي‏که بدنش پر از جراحت‏شده بود، رو به حضرت کرد و گفت: «يابن ‏رسول الله! آيا به عهد خود وفا کردم؟» حضرت فرمود: «در بهشت جلوي من خواهي بود و سلام مرا به رسول خدا برسان.» در همين لحظه عمرو به زمين افتاد و به شهادت رسيد.
22- عمرو بن جناده: عمرو که جواني بيست و يک ساله بود، پس از شهادت پدرش، مادرش به او گفت: «پسرم برو از حريم امام دفاع کن و در برابرش با دشمن جنگ کن.» او بعد از اجازه از امام حسين (عليه‌السلام) به دشمن حمله کرد و همچنان جنگيد، تا به شهادت رسيد. دشمن سرش را از بدن جدا کرد و به طرف حسين (عليه‌السلام) پرتاب کرد. مادرش، سر فرزند را برداشت و آن را بر سر يکي از سپاهيان عمربن‏سعد زد و او را به هلاکت رساند.

23 و 24- عبدالله و عبدالرحمن بن عروه: اين دو برادر از اشراف و دليران کوفه بودند و جدشان از ياران علي (عليه السلام) بوده است. آن‏ها در کربلا به امام حسين (عليه السلام) ملحق شدند و در روز عاشورا به نزد حضرت آمده و سلام کردند و گفتند: «دوست داريم که در برابرت مبارزه کرده و از حريم تو دفاع کنيم.» حضرت به آن‏ها فرمود: «آفرين بر شما باد.» اين دو برادر در نزديکي امام (عليه‌السلام) با دشمن مبارزه کردند تا شهيد شدند. در زيارت ناحيه مقدسه آمده است: «السلام علي عبدالله و عبدالرحمن ابن عروه بن حراق الغفاريين‏»
25 و 26- وهب و همسرش (هانيه)
وهب مردي دلاور و از مسيحيان کوفه بود که با ديدن معجزه امام حسين (عليه السلام) و با شنيدن پيام امام (عليه السلام) با همسر و مادر خود به سوي کربلا حرکت کرد و مسلمان شد. او در روز عاشورا با توصيه مادرش و اجازه امام حسين (عليه‌السلام) به ميدان رفت و با صولت عجيبي جنگيد، به‏ طوري که نوزده سوار و بيست پياده را کشت و سپس هردو دستش را قطع کردند. وهب همچنان جنگيد تا به شهادت رسيد. پس سر بريده او را به سوي لشکر امام حسين (عليه‌السلام) انداختند. مادرش سر او را به آغوش کشيد و سپس آن را به سوي دشمن انداخت. امام حسين فرمود: «اي مادر وهب به خيمه برگرد. پسرت اکنون با رسول خداست.» وهب هنگام شهادت بيست و پنج ‏سال داشت. او و خانواده‏اش در روز عاشورا ده روز بود که به اسلام گرويده بودند و در پيکر وهب اثر هفتاد ضربه شمشير و نيزه و تير ديده مي‏شد.«هانيه‏» همسر وهب، خود را به جنازه به خون غلتيده همسرش وهب رساند، خون‏هاي پيکر او را پاک مي‏کرد و گفت: «بهشت‏ برتو گوارا باد». شمر وقتي او را ديد، به غلامش رستم دستور داد او را بکشد. رستم با عمود بر آن نوعروس زد و او را کشت. اين نخستين زن و يگانه زني بود که در کربلا در راه دفاع از حريم امام حسين (عليه‌السلام) به شهادت رسيد.
27 و 28- عبدالله و عبيدالله بن يزيد: «عبدالله‏» و «عبيدالله‏» همراه پدرشان «يزيد» که از شيعيان بصره بودند همراه عده‏اي ديگر از بصره بيرون آمده و در محلي به نام (ابطح) در نزديکي مکه به امام حسين (عليه‌السلام) پيوستند.در روز عاشورا «عبدالله‏» و «عبيدالله‏» در حمله اول که دسته جمعي بود، به شهادت رسيدند.
29- عبدالرحمن بن مسعود: عبدالرحمن همراه با پدرش مسعود بن الحجاج، از شيعيان و شجاعان مشهور بودند که با لشکر عمربن سعد از کوفه خارج شدند، ولي پيش از آغاز درگيري، به امام حسين (عليه السلام) پيوستند.«عبدالرحمن‏» و پدرش در روز عاشورا و در حمله اول، به شهادت رسيدند.
30- عمار بن حسان: از شيعيان مخلص و از شجاعان دلير و معروف بود. پدرش حسان از اصحاب امام علي (عليه السلام) بود. عمار از مکه در خدمت امام (عليه‌السلام) بود و از آن حضرت جدا نشد تا در روز عاشورا در حمله اول به فيض عظيم شهادت نائل گشت.
31- حبشي بن قيس بن سلمه: جد او از اصحاب رسول خداست و از قبيله نهم است. او در ايامي که خبر از جنگ در کربلا نبود، خدمت امام بود و به همراه آن حضرت به کربلا آمد و در روز عاشورا به شهادت رسيد.


اميد آنکه با تامل و تفکر در ايثار و فداکاري اين جوانان، آنان را اسوه زندگي خويش قرار دهيم.

روز بزرگداشت شهدا مبارک


خوشا آنان که با عزت ز گیتی / بساط خویش برچیدند و رفتند

ز کالاهای این آشفته بازار / شهادت را پسندیدند و رفتند ...

یک شعر از یک شهید

لطفا برای خواندن تمام این شعر به ادامه مطلب بروید و نظر بدهید

روزگاری شهر ما ویران نبود *** دین فروشی اینقدر ارزان نبود***صحبت از موسیقی عر فان نبود *** هیچ صوتی بهتر از قرآن نبود ***دختران را بی حجابی ننگ بود *** رنگ چادر بهتر از هر رنگ بود ***د ختر حجب حیا غرتی نبود *** خانه فرهنگ کنسرتی نبود ***مرجعیت مظهر تکریم بود *** حکم او عالمی را تسلیم بود*** یک سخن بود و هزاران مشتری*** ان هم از لوث قرائت ها بری*** وای که در سالهای سیاه دوهزار *** کار فرهنگی شده پخش نوار ***ذهن صاف نوجوانان محل*** پر شد از فیلم های مبتذل ***پشت پا بر دین زدن آزادگیست *** حرف حق گفتن عقب افتادگیست ***خیز ای پرده نشین فاطمه*** تو برس بر داد دین فاطمه *** توی منکر ها همه معروف شد *** کینه توزی با ولی مکشوف شد ***در به روی رشوه گیران باز شد*** دشمنی با نائبش آغاز شد ***بی تو دلهامان به جان آمد بیا*** کاردها بر استخوان آمد بیا ***گوش کن اینک نوای جنگ را *** قصه ای از شهر بعد از جنگ را***

قصه ای پرسوزتاب و التهاب *** قصه ای تلخ و سراسر اظطراب***قصه شهری که غرق درد بود *** آتش شهوت درونش سرد بود ***شهر ما شب های خیبر یاد داشت *** رمز یا زهرا و حیدر یاد داشت ***شهر ما همت درون سینه داشت *** با شهادت انس از دیرینه داشت*** شهر ما روح خدا در دست داشت *** صد هزاران عاشق سرمست داشت ***ناگها ن این شهر ما بی درد شد *** آتش غیرت درونش سرد شد*** حال رازها در شهر قصه چپ شد *** پوشش خاکی لباس رپ شد***دیگر از جبهه در ین جا رنگ نیست *** دیگر آن حال و هوای جنگ نیست ***یا خمینی ای خلیل بت شکن *** خیز و بنگر فتنه های شهر من*** جبهه و یاران من گم گشته اند *** غرق در نسیان مردم گشته اند*** پس چه شد یاد پرستوهای جنگ؟*** یاد جبهه یاد آن خونین تفنگ شهر من ***حجب و حیایت پس چه شد *** ناله مهدی بیایت پس چه شد ***ای بسیجی کو صفای جبهه ها ؟ *** کفر نگویم کو خدای جبهه ها ؟ ای جماعت ناله ام را بشنوید*** درد چندین ساله ام را بشنوید ***ای شما آن سوی آتش رفتگان*** ای شما آغوش لیلا خفته گان بنگرید این لکه های ننگ را*** فتنه های شهر بعد از جنگ را عده ای با نامتان نان می خورن *** ای شهیدان خو نتان را می خورن*** جنگ رفت و شهر ما تاریک شد*** راه وصل عاشقان باریک شد*** شما رفته مردم ریایی شدند*** و بر خی دگر شیمیایی شدند*** نه آن شیمایی که در جنگ بود *** نه آن گاز سمی که بی رنگ بود همانانی که رنگ ریا می زنن *** و بر سینه سنگ خدا میزنند ***همانانی که یادی زبن می کنن *** فضا را پر از ادکلن می کنن*** به یک چک رشوه خور میشوند *** به یک حکم مسئول کل میشوند***همانانی که در بی حجابی تکند *** سزاوار یک قبضه نارنجکند ***به سنگ تحاجم محک می شوند *** و مثل عروسک بزک میشوند*** از اینها بپرسید که مهران کجاست *** شلمچه حلبچه فاو و مریوان کجاست؟ ***از اینها بپرسید همت کیست ؟ *** از اینها بپرسید باکری که بود ؟*** از اینها بپرسید که بابایی که بود *** رجایی حسنپور اللهیاری که بود ؟*** کسی فکر گلهای این باغ نیست *** کسی مثل ان روزهای داغ نیست ***همه ناگهان عافیت خو شدند *** و یک شب از این رو به آن رو شدند ***کسی بر شهیدان سلامی نگفت *** رضای خدا را کلامی نگفت ***بیایید که مردم بهتر شویم *** در این آبشار خدا تر شویم ***بیایید تجدید پیمان کنیم*** نگاهی به قبر شهیدان کنیم

... یادمان رفت


... یادمان رفت

سرمشق های آب بابا یادمان رفت

رسم نوشتن با قلم ها یادمان رفت

از روی کوکب بارها املا نوشتیم

اما حسین فهمیده ها را یادمان رفت

از روستا گفتیم و از صدق و صفایش

اما صفای جبهه ها را یادمان رفت

هی دم زدیم از یاد یاران و شهیدان

اما وفای بر شهیدان را یادمان رفت

از روی مردی شهادت مشق کردیم

اما خداییش حفظ غیرت یادمان رفت

شعر خدای مهربان را حفظ کردیم

اما خدای مهربان را یادمان رفت

فضایل شهدا

فضایل شهدا

یا رب، شهیدان از شهادتها چه دیدند

از ما بریده سوی تو هجرت گزیدند

در جبهـه ها پیـکار مرگ و زندگانی

مزد شهـادتـها، حیات جـاودانـی

پیـرایه وابستـگی از تن بریـدند

آزاد گردیدند و سویت پر کشیدند

درمرگِ سرخِ عاشقانْ هرگز فنا نیست

هر لاله خونینْ کفنْ زآنها نشانیست

آنانـکه سـوی یارشـان پرواز کردند.

از پای جان، بند اسـارت، باز کردنـد

در جامِ خونِ خودْ جـمالِ یار دیدند

از شوق، آهنگ سفر را ساز کردند.

داغ دل لاله ها

بسم الله الرحمن الرحیم

داغ دل لاله ها

امروز برای شهدا وقت نداریم

ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم

با حضرت شیطان سرمان گرم گناه است

ما بهر ملاقات خدا وقت نداریم

چون فرد مهمی شده نفس دغل ما

اندازه ی یک قبله دعا وقت نداریم

در کوفه تن غیرت ما خانه نشین است

بهر سفر کرببلا وقت نداریم

تقویم گرفتاری ما پر شده از زر

ای داغ دل لاله تو را وقت نداريم

هر چند که خوب است شهیدانه بمیریم

خوب است ولی حیف که ما وقت نداریم

جملات زیبا درباره شهدا


عکس شهدا را می‌بینم، ولی عکس شهدا عمل می‌کنیم ...

چرا ؟!

آهای مایی که ادعا داریم ...

گوینده : ناشناس

جملات زیبا گیله مرد

جملات زیبا هفته دفاع مقدس


خیلی ها فقط سنشون بالا رفته ولی بزرگ نشدن ؛

بعضی ها هم - حتی با سن پایین - بزرگ شدن و بزرگ هستن ...

میتونه سیزده سالت باشه ، ولی بزرگ باشی؛ خیلی بزرگ

مثل یک شهید ، مثل یک حسین فهمیده ...

جملات زیبا گیله مرد

first
101112131415
16
17