شما در حال مشاهده نسخه موبایل وبلاگ

یاد شهدا و حجاب

هستید، برای مشاهده نسخه اصلی [اینجا] کلیک کنید.

شهید سید مرتضی آوینی

حتمابخوانید



شهید سید مرتضی آوینی

1)الهی اگر جز سوختگان را به ضیافت عنداللهی نمی‌خوانی، ما را بسوز آنچنان که هیچ‌کس را آنگونه نسوخته باشی.


2)شهادت پایان نیست، آغاز است، تولدی دیگر است در جهانی فراتر از آنکه عقل زمینی به ساحت قدس آن راه یابد. تولد ستاره‌ای است که پرتو نورش عرصه زمان را در می‌نوردد و زمین را به نور رب‌الارباب اشراق می‌بخشد.

3)شهادت قلبی است که خون حیات را در شریان‌های سپاه حق می‌دواند و آن را زنده نگه می‌دارد.

4)شهادت، جانمایه انقلاب اسلامی است و قوام و حیات نهضت ما در خون شهید است.

5)شهید منتظر مرگ نمی‌ماند، این اوست که مرگ را برمی‌گزیند. شهید پیش از آنکه مرگ ناخواسته به سراغ او بیاید، به اختیار خویش می‌میرد و لذت زیستن را نیز هم او می یابد نه آن کس که دغدغه مرگ حتی آنی به خود او وانمی‌گذاردش و خود را به ریسمان پوسیده غفلت می‌آمیزد.


شهید سید مرتضی آوینی

1)الهی اگر جز سوختگان را به ضیافت عنداللهی نمی‌خوانی، ما را بسوز آنچنان که هیچ‌کس را آنگونه نسوخته باشی.

2)شهادت پایان نیست، آغاز است، تولدی دیگر است در جهانی فراتر از آنکه عقل زمینی به ساحت قدس آن راه یابد. تولد ستاره‌ای است که پرتو نورش عرصه زمان را در می‌نوردد و زمین را به نور رب‌الارباب اشراق می‌بخشد.

3)شهادت قلبی است که خون حیات را در شریان‌های سپاه حق می‌دواند و آن را زنده نگه می‌دارد.

4)شهادت، جانمایه انقلاب اسلامی است و قوام و حیات نهضت ما در خون شهید است.

5)شهید منتظر مرگ نمی‌ماند، این اوست که مرگ را برمی‌گزیند. شهید پیش از آنکه مرگ ناخواسته به سراغ او بیاید، به اختیار خویش می‌میرد و لذت زیستن را نیز هم او می یابد نه آن کس که دغدغه مرگ حتی آنی به خود او وانمی‌گذاردش و خود را به ریسمان پوسیده غفلت می‌آمیزد.




6)شهادت مزد خوبان است.

روی شانه ی غیرت یاد جبهه ها مانده ستمرگمان اگر دیدید پرچمی رها مانده سترفته اند اما نه! کوله بارشان باقی ستبر زمین نمی ماند ، شانه های ما مانده ست

آیا وقت آن نرسیده که پیله های مادی را بشکافیم و به سوی او پرواز کنیم ؟

ای شهدا برخیزید گویی این جا همه چیز تمام شده است و انگار نسل جهاد دیده دیروز،به خط پایان رسیده است.اگر سراغمان نیایید و کلامی و حرفی بر زبان نیاورید ما هم کم کم باورمان می شود که همه چیز تمام شده است.باورمان می شود که دیگر رد پایی از شما پیش رویمان نیست ،باورمان می شود که ما هم دیگر باید مد،پرستیژ،آنگارد محاسن ،تیپ اداری و خلاصه همه چیزمان مثل آدم شود !!! اگر شما حرفی نزنید باورمان خواهد شد که امام جلوی چشمانمان جرعه جرعه جام زهر را نوشید و رفت و همگی گفتیم ،الحمد لله جنگ خانمان سوز تمام شد!!! ای شهدا که جوانمردی فقط در ذائقه ی شما بود،لحظاتی از خلوت بهشت فارغ شوید،زخم ترکش ها را فراموش کنید و از ما دلجویی کنید.بعد از شما لباس خاکیمان را از تن درآوردند اجازه نداریم مثل آن روز ها بگوییم "التماس دعا" !!! به ما آموختند که چگونه بخوانیم و بنویسیم !!!

ای شهدا،دنیای بی شما و بی امام سخت است ! ای خوش انصاف ها ، اینجا دیگر با خاموشی بلدوزرهای جهادگران ،سنگر و خاکریزی که صداقت و درستی را بنا کند یافت نمی شود.اینجا فانوس ها خاموش است.خیانت به رفیق قاموس و جاویدان و رسیدن به جاه و مقام به بهای خاموشی عزت نفس است . ای شهدا اینجا دیگر از عروج خبری نیست و همه از برای "فنا"دست و پا می زنند . دست های ناپاک به هم گره خورده تا بر نسل جوان امروزی روح بی اعتقادی و دین زدگی را جریان دهد.

دنیای غرب بر دل ها طبل هوس می کوبد و روزگار مردم پر فتنه ای که با زبان دین جویای مراد دنیا و مسند و بقا بر قدرت خویش اند و از تکه تکه شدن پیکر ها نردبان صعود می سازند اگر در برابر مظالمشان کلام حق بگویی به "مسلخ گاه"هوی و هوسشان قربانی می شوی و خلاصه اینجا بازار هزار رنگ بی مهری هاست. اینجا ساکنینش به جرم بی وفایی محکومند .آری شهدا برای همین است دلمان تنگ شماست از قول ما به امام بگویید قرار ما این نبود .دیگر از شما گفتن از چند شب خاطره فراتر نمی رود گریه و حسرت در فراق شما به جهالت و حواس پرتی یاد می شود .ای شهدا، به داد ما برسید،اینجا ماندن سخت است. در قنوتمان دلتنگی شماست و در سجده هامان بی تابی فراقتان و در رکوع هایمان خمیدگی دوری از شهادت است .ای شهدا سکوت غربت مان ،درد ناک ترین دردیست که تاب تحمل را از وجودمان زدوده است. ما هرگز به چنین صلح سبزی !!!!! فکر نمی کردیم و تنها میدان های سرخ ،اندیشه مان بود و اینک در قبیله درداز همه کس ما بازمانده ترینیم . به جرم بی شهادتی ریاضت تدریجی مرگ را منتظریم و در تب و تاب وصل به شما لحظه شماریم ، واگر این نباشیم باید آنقدر بی تفاوت شویم که همه چیزمان را یک شبه فراموش کنیم تا ما هم به نوایی برسیم و از راه کارهای تملق و چاپلوسی با فراموشی تفکر امام ، خادمین درگاه مصلحت اندیشان شویم . ای شهدا در روزگار فقر محبت ها نگاهمان لبریز از باده التماس به شماست اگر خوب گوش کنید خواهید دانست که دل شکسته ما بهترین تاری است که در فراقتان شب و روز را می نوازد . بعد از شما تحمل خیلی چیز ها سخت است به بهانه صبر ما را به "سکوت" مرگ آوری دعوت می کنند.

کام یابی های دنیا مقدمه فراموشی ذکر خداست و خاتمه اش با لبخند شیطان مأنوس است . ای شهدا ما برای شما صبر می کنیم ولو با فنا و فراموشی مان.

ای شهدا شما که در جلوت دوست خلوت انس یافته اید دستی بر دل های پیر رنج ما برآورید.

خداحافظ ای شهدا ، ای گلبرگ های خونین شلمچه ، ای لبهای سوخته فکه ، ای گلوهای تشنه ، ای تشنه های فرات شهادت ، خداحافظ ، شما رفتید و مائیم و راه نا تمام ! ...

شاخ شمیران که بودیم نان خشک به همدیگر تعارف می کردیم و اصلا وجود دوشکا ها برایمان اهمیت نداشت فقط به این فکر بودیم که نمازمان سر وقت ادا شود در فکه کسی به فکر خنثی کردن مین ها نبود در هور کسی به منور ها اعتنا نمی گرد شبی موج خروشان اروند بسیجیان را با خود برد و کسی هم دیگر آنان را پیدا نکرد اما نمی دانم چرا شب ها فرشته ها آن جا جمع می شوند و با پرنده ها در دل می کنند ،در کوچه های شهرمان هیچ کس غربت شهیدانمان را فریاد نکرد .بچه های گردان محلاتی و محرم در ماووت روی دوش مین ها،آغوش به شهادت گشودند و گردان بهشتی و ابوذر در شاخ شمیران با گلوله های دوشکا بهشتی شدند . درکشکولی ،قناسه ها رد فرید الله مرادی را گرفتند و عبدالله سرخی در قلاویزان با چشمانی بینا به خدا رسید .شهید آدینه مظلومانه به جمع آسمانیان پیوست و غلام باز دار در هجدهمین بهارش راهی بهشت شد سید اسد الله خیری تا زمانی که در کنارمان بود کسی او را باور نداشت اما در ماووت فرشته ها او را باور کردند و بر او نماز عشق خواندند نورمحمد باقری در میدان های مین قلاویزان به سمت آسمان ها بال گشود و محمد درگاهی را بمب های خوشه ای تکه تکه کردند .علی حیاتی در والفجر3 جاودانه شد و محمد کرمی در گامو جا پای فرشته ها گذاشت تا با آخرین بهار که از راه می رسد شکوفا شود کریم حیاتی با بدنی پاره پاره خدا را طلبید و الیاس ملکی و خان محمدی هر دو با دست های بسته سر بر شانه های همدیگر به ملاقات خدا رفتند . جعفر میرزایی سال هاست که در ام الرصاص تنها آرمیده است گویا هیچ وقت دل از خاک ریز های خونین نمی کندو غلام حسی محمدی در مهران غریبانه دست در دست فرشته ها گذاشت برادر سوم مهدی که شهید شد مادرش گفت:سر امام سلامت! و خودش هم وقتی عملیات تمتم شد با شادی گفت:خدایا شکر من هم عملیاتی شدم.حاج حسین می گفت:اگر شهید شدم جنازه ام را در کنار بسیجی ها دفن کنید آن یکی می گفت:روز شهادتم نقل بپاشید در مهران محمود آنقدر آر پی جی شلیک کرد تا از گوشهایش خون چکید ،در کربلای 5 وقتیکه کاکا علی را آوردند سر نداشت و اکبری هم در کنار نهر جاسم با تنی مجروح غسل کرد و صبح روز بعد بر دوش فرشته ها بود .جنازه قاسم را کسی نمی شناخت مگر بر نوشته ی پشت پیراهنش:یا زیارت یا شهادت

محبوب من! وقتی به تو فکر می کنم شور و شوق سراسر وجودم را فرا می گیرد، شعله ی وصل و حضور در وجودم زبانه می کشد و وقتی به خود می اندیشم و عمر بر باد رفته ام را که در غفلت و بندگی غیر تو بوده می نگرم، شرمسار و سرافکنده می شوم، اما با این همه تو دستم را گرفتی و هدایت کردی...

ای خالق رئوف! تو را سپاس بی حد که مرا به راه راست هدایت کردی و مرا در جمع بهترین مخلوقات خود، در بهترین زمان و مکان قرار دادی. شهادت را نه برای فرار از مسئولیت اجتماعی، و نه برای راحتی شخصی می خواهم؛ بلکه از آن جا که شهادت در رأس قله ی کمالات است و بدون کسب کمالات، شهادت میسر نمی شود، من با تقاضای شهادت در حقیقت از خدا می خواهم که وجودم، سراسر خدایی شود و با کشته شدنم در راه دین اسلام، خود او بر ایمان و صداقت و پایمردی ام، و در راه دین بودنم، و بر عشق پاکم بر او مهر قبولی زند.

بوی کبوتر

با خنده ای که عکس تو در بر گرفته است

دیوار خانه چهره ی دیگر گرفته است

بعد از تو برق شور و شعف را هجوم اشک

از چشم های خسته ی مادر گرفته است

بی شک شبیه کوچه ی ما، کوچه های عرش

از نام پر شکوه تو زیور گرفته است

حالا منم، کنار تو، اینجا که پر زدی

اینجا که خاک، بوی کبوتر گرفته است

ای انعکاس دست علی! برق ذوالفقار!

افلاک، پشت نام تو سنگر گرفته است

اینجا، نماز چلچله ها رو به دست توست

دستی که رنگ غیرت حیدر گرفته است

چشمان من همیشه همین جا کنار توست

اینجا که خاک، بوی کبوتر گرفته است

خانم طاهره رستمی

تمام حجم زمین، هیچ در برابر تو

چقدر بوی اقاقی گرفته پیکر تو

خبر رسید که چشمان باغ غمگین است

که تکه تکه شده قامت تناور تو

از آن زمان که دلت را به آسمان دادی

گرفته عطر بهشت خدا سراسر تو

تو آن قناری سرخی که در تمام زمین

به گوش می رسد آوازهای آخر تو

به آسمان که رسیدی فرشته ها خواندند

سرود گرم رهایی، شب مقدر تو

میان کوچه ی هم نامت، آسمانی محض!

هنوز چشم به راهت نشسته مادر تو

دوباره یاد تو در قلب دفترم پیچید

دوباره بوی اقاقی گرفته سنگر تو

عاشق محبوب

آن مرد رفت و گفت:

«این راه رفتنی است؛

حتی بدون پا

حتی بدون سر

حتی بدون دست»

آن مرد رفت و گفت:

« در امتداد آن

پیمانِ در الست

باید ز جان رهید

باید ز دل گسست»

آن مرد رفت و گفت:

« مولایمان حسین(ع)

چشم انتظار ماست

برخیز همسفر

فردا از آن ماست.»

تقدیم به شهدای گمنام

دعا کنید که من ناپدید تر بشوم که در حضورخدا رو سفید تر بشوم

بریده های من آن سوی عشق گم شده اند خدا کند که از این هم شهید تر بشوم

که ذره های مرا باد با خودش ببرد که بی نهایت باشم، مدید تر بشوم

به جست و جوی من و پاره های من نروید برای گم شده تن، پی کفن نروید

به مادرم بنویسید جای من خوب است که بی نشانه شدن در همین وطن خوب است

در این حدود، من پاره پاره خوشبختم در آستان خدا بی کفن شدن خوب است
همیشه مهدی موعود در کنار من است و دست های ابالفضل سایه سار من است

خدا قبول کند این که تشنه جان دادم و کربلای جدیدی نشان تان دادم

به جست و جوی من و پاره های من نروید برای گم شده تن، پی کفن نروید

میان غربت تابوت ها نخواهیدم به زیر سنگ مزار- ای خدا!- نخواهیدم

منم و خار بیابان که سنگ قبر من است دعای حضرت زهرا(س)مزید صبر من است.

خدا که خواست ز دنیا بعید تر بشوم که زیر بارش سرب و اسید، تر بشوم

خودش به فکر من و تکه های من است دعا کنید از این هم شهید تر بشوم

به یاد شهیدان جاوید

استخـوانها به شهر برگردیـد ، دلمان عطـر خاک می خـواهد

آسمـان هم بـرای دیدن خـود ، تکـه ای از پـلاک می خـواهـد

استخوانها کمی هوا ابریست ، چه بگو یم شما که می دانید

گفتن از بالهای خون آلود ، سینه ای چاک چاک می خـواهد

ماه هـر شب از التهاب زمین، به خـودش از حریق می پیچد

اینطـرف هـا که نیستید از شرم ، ماه شاید مغاک می خواهد

من از روزهـا دلم خون است ، تو کجایی که عشق بنویسی؟

شاید اصلا سرودن از تو و عشق ، قلمی دردناک می خواهد

قـاب عکست به سینه دیوار ، چشمهایت هـوای رفتن داشت

تـو و انگشت های نا آرام ... دستهایی که سـاک می خواهد

روی دستـان شهر می پیچید ، عـطرتـان در مشام گنجشکان

بین این روزهای مصنوعی ، کوچه هـا عطر تاک می خواهد

ای شهید

ای روشنای خانه امید، ای شهید

ای معنی حماسه جاوید، ای شهید

چشم ستارگان فلک از تو روشن است

ای برتر از سراچه خورشید ای شهید

« زهره » به نام توست غزلخوان آسمان

با یاد توست مشعل « ناهید » ای شهید

« قد قامت الصلاه » به خون تو سکه زد

در گسترای ساحت تحمید ای شهید

تیغ سحر زجوهره خونت آبدار

گشت و شکست لشکر تردید، ای شهید

آئینه‌دار خون تو اند آسمانیان

رنگین‌کمان به شوق تو خندید ای شهید

ایمن شدند دین و وطن تا به رستخیز

فارغ شدند زآفت تهدید، ای شهید

در فتنه‌خیز حادثه‌ها جان پناه ماست

بانگی که در گلوی تو پیچید، ای شهید

صرافی جهان زتو گر نقد جان گرفت

جام شهادتش به تو بخشید، ای شهید

نام تو گشت جوهر گفتار عارفان

« عارف » زبان گشوده به تأکید، ای شهید

متن زیبا در مورد شهید و شهادت (جدید و زیبا)

متن زیبا در مورد شهید و شهادت leilaaaaa.blogfa.com

چشم پاک دختری از جمله‌ای تر مانده است""" چشم‌های پاکش اما خیره بر در مانده است

روی دیوار اتاق کوچک تنهایی‌اش """ عکس بابایش کنار شعر مادر مانده است . . .

یاد و خاطره شهیدان گرامی باد

ای روشنای خانه امید، ای شهید """ ای معنی حماسه جاوید، ای شهید

چشم ستارگان فلک از تو روشن است"""ای برتر از سراچه خورشید ای شهید

ای شهیدان ، عشق مدیون شماست """هرچه ما داریم از خون شماست

ای شقایق ها و ای آلاله ها """ دیدگانم دشت مفتون شماست . . .

شهادت را نه در جنگ، در مبارزه می دهند

ما هنوز شهادتی بی درد می طلبیم

غافل که شهادت را جز به اهل درد نمی دهند . . .

دید در معرض تهدید دل و دنیش را """ رفت با مرگ خود احیا کند آیینش را

رفت و حتی کسی از جبهه نیاورد به شهر """چفیه و قمقمه اش کوله و پوتینش را . . .

رفتن به جهاد نفس راهی است بزرگ """از جبهه گریختن گناهی است بزرگ

ما بر سر پست انقلابیم اکنون """ خفتن سر پست اشتباهی است بزرگ . . .

کبوتر و دو پلاک و دو ساک خالی تو """ دلم دوباره گرفته زبی‌خیالی تو


تو التماس نگاه کدام پنجره‌ای """ که نقش بسته نگاهم به طرح قالی تو . . .

سری که هیچ سرآمدن نداشت، آمد """ بلند بود ولیکن بدن نداشت آمد

بلند شد سر خود را به آسمان بخشید """سری که بر تن خود، خویشتن نداشت آمد . . .

گمنامی تنها برای شهرت پرستان درد آور است ، وگرنه همه اجرها در گمنامیست.

محکمه خون شهداء محکمه عدلیست که ما را در آن به محاکمه می کشند . . .

ای دوست به حنجر شهیدان صلوات """ بر قامت بی سر شهیدان صلوات

خدا می داند اگر پیام شهدا و حماسه های انها را به پشت جبهه منتقل نکنیم گنه کاریم . .

شکر لله شیعه ای نامی شدیم """اهل جمهوری اسلامی شدیم

از خمـینی درس عشق آموختیم """ در تنور جنگ و جبهه سوختیم

بیعتی کردیم با سید علی""" راه حق در قول و فـعلش منجلی . . .

چفیه‌ی من بوی شبنم می‌دهد """ عطر شب‌های محرم می‌دهد

چفیه‌ی من، سفره‌ی دل می‌شود """ جمعه، با مهدی، مقابل می‌شود . . .


در سینه‌ام دوباره غمی جان گرفته است

« امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است »

تا لحظه‌ای پیش دلم گور سرد بود

اینک به یمن یاد شما جان گرفته است

تا کی دل من چشم به در داشته باشد؟ """ ای کاش کسی از تو خبر داشته باشد

آن باد که آغشته به بوی نفس توست """ از کوچه ما کاش گذر داشته باشد . . .

ای دشمن حق ما دلیر و حق پرستیم """برگرد ! تا سربند یا زهـرا (س) نبستیم . . .

ای شهید

ای روشنای خانه امید، ای شهید
ای معنی حماسه جاوید، ای شهید
چشم ستارگان فلک از تو روشن است
ای برتر از سراچه خورشید ای شهید
« زهره » به نام توست غزلخوان آسمان
با یاد توست مشعل « ناهید » ای شهید
« قد قامت الصلاه » به خون تو سکه زد
در گسترای ساحت تحمید ای شهید
تیغ سحر زجوهره خونت آبدار
گشت و شکست لشکر تردید، ای شهید
آئینه‌دار خون تو اند آسمانیان
رنگین‌کمان به شوق تو خندید ای شهید
ایمن شدند دین و وطن تا به رستخیز
فارغ شدند زآفت تهدید، ای شهید
در فتنه‌خیز حادثه‌ها جان پناه ماست
بانگی که در گلوی تو پیچید، ای شهید
صرافی جهان زتو گر نقد جان گرفت
جام شهادتش به تو بخشید، ای شهید
نام تو گشت جوهر گفتار عارفان
« عارف » زبان گشوده به تأکید، ای شهید

کتاب حماسه های همیشه

نوشته ای از شهید احمدرضا احمدی رتبه اول کنکور پزشکی سال 64
ساعتی قبل از شهادت

چه کسی می داند جنگ چیست؟
چه کسی می داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می درد؟ چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن، یعنی آتش، یعنی گریز به هر جا، به هر جا که اینجا نباشد، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه می کند؟ دخترم چه شد؟
به راستی ما کجای این سوال ها و جواب ها قرار گرفته ایم ؟ کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکس های جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود، از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است؟ آن مظاهر شرم و حیا را چه کسی یاد می کند که بی شرمان دامنشان را آلوده کردند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند.و
کدام پسر دانشجویی می داند هویزه کجاست؟ چه کسی در هویزه جنگیده؟ کشته شده و در آنجا دفن گردیده؟ چه کسی است که معنی این جمله رادرک کند:ه
نبرد تن و تانک؟! اصلا چه کسی می داند تانک چیست؟ چگونه سر 120دانشجوی مبارز و مظلوم زیر شنی های تانک له می شود؟ آیا می توانید این مسئله را حل کنید؟
گلوله ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله هزار متری شلیک می شود و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن را سوراخ کرده وگذر می کند، حالا معلوم نمایید سرکجا افتاده است؟ کدام گریبان پاره می شود؟ کدام کودک در انزوا و خلوت اشک می ریزد؟
و کدام کدام ...؟ توانستید ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اگر نمی توانید، این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید : هواپیمایی با یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متری سطح زمین، ماشین لندکروزی را که با سرعت درجاده مهران – دهلران حرکت می نماید، مورد اصابت موشک قرار می دهد، اگراز مقاومت هوا صرف نظر شود. معلوم کنید کدام تن می سوزد؟ کدام سر می پرد؟ چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید؟ چگونه باید آنها را غسل داد؟ چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟
چگونه می توانیم در شهرمان بمانیم و فقط درس بخوانیم. چگونه می توانیم درها را به روی خود ببندیم و چون موش در انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم؟ کدام مسئله را حل می کنی؟ برای کدام امتحان درس می خوانی؟ به چه امید نفس می کشی؟ کیف و کلاسورت را از چه پر می کنی؟ از خیال، از کتاب ، از لقب شاخ دکتر یا از آدامسی که هر روز مادرت درکیفت می گذارد؟
کدام اضطراب جانت را می خورد؟ دیر رسیدن به اتوبوس، دیر رسیدن سر کلاس، نمره گرفتن؟ دلت را به چیز بسته ای؟ به مدرک، به ماشین، به قبول شدن در حوزه فوق دکترا؟ صفایی ندارد ارسطو شدن خوشا پر کشیدن، پرستو شدن
آی پسرک دانشجو، به تو چه مربوط است که خانواده ای در همسایگی تو داغدار شده است؟جوانی به خاک افتاده است؟
آی دخترک دانشجو، به تو چه مربوط است که دختران سوسنگرد را به اشک نشانده اند؟ و آنان را زنده به گور کردند؟ هیچ می دانستی؟ حتما نه ....!ه
هیچ آیا آنجا که کارون و دجله و فرات بهم گره می خورد، به دنبال آب گشته ای تا اندکی زبان خشکیده کودکی را تر کنی و آنگاه که قطره ای نم یافتی؟ با امیدهای فراوان به بالین آن کودک رفتی تا سیرابش کنی؟ اما دیدی که کودک دیگر آب نمی خورد!! اما تو اگر قاسم نیستی، اگر علی اکبر نیستی، اگر جعفر و عبدالله نیستی، لااقل حرمله مباش !ه
که خدا هدیه حسین را پذیرفت و خون علی اکبر و علی اصغر را به زمین پس نداد. من نمی دانم که فردای قیامت این خون با حرمله چه خواهد کرد... پس بیاید

سلام بر لاله های خونین *در سرزمین گلبرگ های پرپر شده شقایق , همراه با سبزه های هم نوا با ناله نسیم , رو به قبله گل ها باید سلام کرد.باید سلام کرد بر آنانی که در آخرین فراز زییارتنامه خود به زیارت سبزترین سیرت و سرخ ترین صورت تاریخ نائل شدند .باید سلام کرد بر زمزمه جاری رودها , با پاهای برهنه.آری اینجا کربلای سینه سُرخانی است که آمدن و رفتنشان یه رویایی بیش نبود , رویایی کوتاه و شیرین.باید سلام کرد به آنانی که لباس های خاکی رنگشان , لباس احرام در "موقعیت ها" بود .باید سلام کرد بر اشک های جاری مناجات بر گونه های خاکی و خونین.باید سلام کرد بر دست های بریده شده , بر انگشتهای جدا شده از دست.باید سلام کرد بر پوتین های بی پا , به پاهایی که بند پوتین آنها تا آسمان گشوده شده .باید سلام کرد بر سَرهای سرخ بی کلاه .باید سلام کرد بر سینه های سوخته در سنگر ها .باید سلام کرد بر پیشانی هایی که بوسه گاه گلوله شده اند .باید سلام کرد بر قطارهای فشنگی که تسبیح شده اند .باید سلام کرد بر کوله پشتی های پر از پرواز .باید سلام کرد بر پلاک پیکرهای قطعه قطعه شده که شماره و شناسنامه یک شهاب شده . و هر کوچه و خیابان شهرمان را تا ابد ستاره باران کرد .باید سلام کرد بر لبهای سیراب از عطش عشق .باید سلام کرد بر چفیه , بیرق همیشه جاودان جبهه های خمینی .و باید سلام کرد بر چفیه ای که همواره بر دوش علمدار نهضت خمینی است.روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد .

شهادت یعنی گذشتن از جان و مال و گذشتن از همه قیود دنیوی و تقدیم بهترین و عزیزترین وجود خویش به ذات کبریا.

آری شلمچه، فاو، دهلاویه و هویزه و شرهانی، طلائیه و مجنون و ... هر روز برای ما به بلندای تاریخ انسانیت مثنوی می‌سرایند و فرزندان امروزی حضرت روح‌الله، انگار با رزمندگان دیروزی در جبهه‌ها زندگی کردند تا مثنوی "یاد امام و شهدا دل رو می‌بره کرببلا" را سر دهند و چون ابری بهاری در فراقشان آبشار اشک می‌افشانند؛ درود و سلام بر این اخلاص و دل‌های صاف و صیقلی نسل‌های امروزی و صلوات و سلام بر فرزندان رشید و شهید دیروزی.
یادواره شهدا مظهر تجلی قدرت شهدا است. یادآور اوج عزت است. یادآور وداع عده ای از خود گذشته با تمامی تمایلات دنیایی است. یادآور دلیرمردی و ایثارگری اقتداکنندگان به حسین(ع)است و طی کنندگان راه دوست.

یادواره‌های شهدا جولانگاه مردان گمنامی است که به سوی اوج عزت و مردانگی پرگشودند و شمع راه ما شدند تا خودمان را پیدا کنیم و در روزمرگی ها ، عافیت طلبی ها و زرق و برق های زندگی کلیشه نشویم.

یادواره شهدا یادواره گمنامانی است که نامداری را در بی نامی جستند. همان صفتی که برای انسان‌های شهرت‌طلب زجرآور است بی آنکه بفهمند همه اجرها در گمنامی است.

یادواره شهدا برای این است که بدانیم قیام و کلام و پیام شهدا برای تقویت خط ولایت و تداوم بخشیدن خط امام و رهبری و بصیرت‌افزایی و خدمت‌ بی منت به مردم بوده است.

یادواره شهدا برای این است که بدانیم امروز بر روی خون شهدا زندگی می کنیم و چه سخت است آنانی که از نام شهید برای خود نان می اندوزند و با نام شهید برای خود نام می سازند.

یادواره شهدا پیچاندن عطر پاکی ، اخلاص و وحدت است در جامعه. یادواره شهدا فرصتی است برای تطهیر

گردن بندی از بیت المال

علی بن رافع سرپرست و خزانه دار بیت المال حکومت علی ( ع ) می گوید : « در میان اوال در بیت المال ، گردن‎بند مرواریدی بود که از بصره آورده بودند . روزی پیش از عید قربان یکی از دختران امیرالمومنین امام علی ( ع ) پیغام داد که آن گردن‎بند را به مدت سه روز و به شکل امانت بدهید تا در عید قربان آن را به گردن کنم . من هم دادم و خود را به عنوان ضامن قرار دادم .

روز عید علی ( ع ) آن را بر گردن دختر دید و پرسید : دخترم ! این گردن‎بند را از کجا آورده ای ؟!

جواب داد : از خزانه دار به عنوان امانتِ ضمانت شده گرفته ام . آن را تا سه روز دیگر برمی‎گردانم ، ضمناً شوهرم هم از آن آگاه است .

ابن ابی رافع می گوید : همان روز امیرالمومنین مرا خواست و فرمود : آیا به بیت المال خیانت می کنی ؟

گفتم : به خدا پناه می برم که خیانت کنم .

فرمود : پس چرا گردن‎بند را به دختر من دادی ؟

عرض کردم : آن را به مدت سه روز و امانت داده ام . خودم هم ضامن آن شده ام .

امام ( ع ) فرمود : امروز باید آن را پس بگیری و به جای خود بگذاری ؛ اگر یک بار دیگر مثل این کار را از تو ببینم ، مجازات سختی خواهی شد . و اگر دخترم هم آن را به عنوان امانت از بیت المال نگرفته بود ، دست او را به عنوان دزد می بریدم .

دختر امام وقتی این کلام را شنید به پدر عرض کرد : من که ناشناس نبودم و ضرری هم بر کسی وارد نمی شد آیا دختر خلیفۀ مسلمین حق ندارد روز عید یک گردن‎بند امانتی داشته باشد ؟

امیرالمومنین علی ( ع ) فرمود : دخترم ! انسان نباید بخاطر هوای نفس ، پای از حق بیرون نهد . زنان مهاجرین با تو یکسان هستند ، مگر به چنین گردن‎بندی آراسته اند ، تا تو هم خواسته باشی در ردیف آنها قرار بگیری . »

تقسیم بیت المال به طور مساوی

روزی امیرالمومنین ( ع ) به عمار یاسر و عبدالله بن ابی رافع و ابوهیثم تیهان ، ماموریت داد تا مالی را که در بیت المال بود ، تقسیم کنند و به آنها فرمود : « عادلانه تقسیم کنید و کسی را بر کسی برتری ندهید .»

آنها مسلمانان را شمردند و مقدار مال را نیز حساب کردند ، معلوم شد که به هر کس سه دینار می رسد . از مسلمانا طلحه و زبیر اعتراض کردند و گفتند : « آیا این تقسیم نظر خودتان است یا دستور رفیقتان !»

گفتند : « امیرالمومنین چنین دستور داده است . » طلحه و زبیر نزد امام رفتند و به روش تقسیم بیت المال اعتراض کردند .

امام فرمود : « رسول خدا ( ع ) چگونه با شما رفتار می کرد ؟ »

آنها سکوت کردند .

فرمود : « آیا پیامبر ( ص ) بیت المال را به طور مساوی تقسیم نمی کرد ؟ »

گفتند : « آری ! »

فرمود : « آیا سنت پیامبر ( ص ) سزاوارتر است یا سنت دیگران ؟ »

گفتند : « سنت پیامبر ، ولی ما دارای سابقه هستیم و از نزدیکان پیامبر می باشیم . »

حضرت فرمود : « سابقۀ شما بیشتر است ، یا سابقۀ من ؟ نزدیکی من به پیامبر ( ص ) بیشتر است یا شما ؟ »

گفتند : « شما !»

فرمود : « خدمت و سختی هائی که من برای اسلام کشیده ام بیشتر است ، یا شما ؟ »

گفتند : « شما !»

فرمود : « به خدا سوگند ، من و این کارگری که برای من کار می کند ، سهم هر دو نفر ما از بیت المال یکسان است .»

دو مادر و یک فرزند

در زمان خلافت عمر دو زن بر سر کودکی نزاع می کردند و هر کدام او را فرزند خود می خواند . نزاع را به نزد عمر آوردند . عمر نتوانست این مشکل را حل کند ، از این رو دست به دامان امیرالمومنین علی ( ع ) شد .

علی ( ع ) ابتدا آن دو زن را موعظه و نصیحت فرمود ، ولی سودی نبخشید و ایشان همچنان به مشاجرۀ خود ادامه می دادند .

امیرالمومنین علی ( ع ) وقتی دید نزاع هر لحظه بیشتر می شود چارۀ دیگری اندیشید و دستور داد تا ارّه ای بیاورند . در این وقت آن دو زن گفتند : « یا امیرالمومنین می خواهی با این اره چکار کنی ؟ »

فرمود : « می خواهم فرزند را دو نصف کنم ، برای هر کدامتان یک نصف !»

با شنیدن این سخن یکی از آن دو زن ساکت ماند و دیگری فریاد برآورد : « خدا را ، خدا را یا اباالحسن اگر حکم کودک این است که حتماً باید دو نیم شود من از حق خودم صرف نظر کردم و راضی نمی شوم عزیزم کشته شود . »

آنگاه امیرالمومنین علی ( ع ) فرمود : « الله اکبر ، این کودک پسر توست و اگر پسر آن دیگری بود او نیز به حالش رحم می کرد و بدین عمل راضی نمی شد . »

در این موقع آن زن هم اقرار به حق نمود و به دروغ خود اعتراف کرد و بواسطۀ قضاوت علی ( ع ) حزن و اندوه از عمر برطرف گردید و برای آن حضرت دعای خیر کرد .

اخلاص در عمل

جنگ خندق یا احزاب در سال پنجم هجری جنگی سرنوشت ساز بود که امید مشرکین قریش را برای شکست دادن مسلمین ناامید کرد . مهمترین واقعه ای که در این جنگ پیش آمد ، کشته شدن عمروبن عبدود به دست علی ( ع ) بود . حضرت رسول ( ص ) ضربت علی ( ع ) را در روز خندق از عبادت ثقلین والاتر شمرد . تفصیل آن را باید در کتابهای تاریخ مطالعه کرد .

عمروبن عبدود قویترین جنگجوی تاریخ عرب بود و چنان از خود راضی و مغرور بود که وقتی با علی ( ع ) روبرو شد گفت : « تو خیلی جوانی و و حریف من نیستی ، با ابوطالب هم آشنا بودم و میل ندارم تو به دست من کشته شوی . » علی ( ع ) در جواب گفت : « کار ، کارِ آشنائی و پیری و جوانی نیست ، من میل دارم اگر ایمان نیاوری تو را در راه خدا بکشم . »

جنگ خندق یا احزاب در سال پنجم هجری جنگی سرنوشت ساز بود که امید مشرکین قریش را برای شکست دادن مسلمین ناامید کرد . مهمترین واقعه ای که در این جنگ پیش آمد ، کشته شدن عمروبن عبدود به دست علی ( ع ) بود . حضرت رسول ( ص ) ضربت علی ( ع ) را در روز خندق از عبادت ثقلین والاتر شمرد . تفصیل آن را باید در کتابهای تاریخ مطالعه کرد .

عمروبن عب

دود قویترین جنگجوی تاریخ عرب بود و چنان از خود راضی و مغرور بود که وقتی با علی ( ع ) روبرو شد گفت : « تو خیلی جوانی و و حریف من نیستی ، با ابوطالب هم آشنا بودم و میل ندارم تو به دست من کشته شوی . » علی ( ع ) در جواب گفت : « کار ، کارِ آشنائی و پیری و جوانی نیست ، من میل دارم اگر ایمان نیاوری تو را در راه خدا بکشم . »

عمرو بر اسبی کارزار دیده سوار شده بود ولی علی ( ع ) پیاده به میدان آمده بود ، چون عمرو نمی خواست غرور خود را بشکند به اشارۀ علی ( ع ) از اسب پیاده شد و اسب خود را پی کرد و دو مبارز در میان گرد و غبار به گیر و دار پرداختند .

در زمان کوتاهی علی ( ع ) شمشیری بر پای او فرود آورد و هیکل عمرو بر زمین افتاد . مسلمین صدای تکبیر برآوردند و مشرکان در بیم افتادند و همین ضربت بود که مایۀ شکست دشمن شد .

بعد از لحظه ای وقتی حضرت علی ( ع ) به او نزدیک شد عمرو دشنامی داد و آب دهان به صورت علی ( ع ) انداخت . با این کار حضرت علی ( ع ) دست از کار بازداشت و برخاست و قدری در میدان قدم زد و دوباره برگشت . عمرو پرسید : « چرا رفتی و کار را تمام نکردی ؟!»

علی ( ع ) فرمود : « کار ما برای خداست . چون تو آب دهان بر من انداختی خشمگین شدم و نمی خواستم غضب شخصی در امر حق دخالت کند ؛ اینک آرام شده ام و برای رضای خدا جهاد می کنم . »

سه روز در کعبه

در روز جمعه ، سیزدهم ماه رجب از سال سی‎ام عام‎الفیل ، عباس بن عبدالمطلب با یزید بن قعنب و با گروهی از بنی هاشم در برابر خانۀ کعبه نشسته بودند که فاطمۀ بنت اسد پیچیده در چادر عربی ، باردار و با گامهائی که به کندی و به آهستگی برداشته می شدند ، به سوی کعبه آمد و چنگ در پرده های آویختۀ کعبه زد و همان جا نشست .

فاطمه که از درد و رنج زایمان بی تابی می کرد ، رو به آسمان کرد و گفت : « خداوندا ! به تو و پیامبران و کتابهائی که از سوی تو نازل شده اند و نیز به آیین جدم ابراهیم خلیل که خانۀ کعبه را بنا کرده است ، ایمان دارم . خداوندا ! به پاس احترام کسی که این خانه را ساخت و به حق کودکی که در وجود من است ، تولد این کودک را بر من آسان فرما . »

آنگاه دیوار کعبه شکافته شد و فاطمۀ بنت اسد در برابر چشمان حیرت زدۀ عباس و یزید بن قعنب ، وارد خانه شد و شکاف دیوار به هم آمد . بنی هاشم هر قدر تلاش کردند نتوانستند وارد خانۀ کعبه شوند . حتی ابوطالب که به سراغ همسرش آمد نتوانست درِ کعبه را بگشاید . پس از سه روز فاطمه از خانۀ کعبه بیرون آمد . او کودکی را که در آغوش داشت ، به جمعیتی که در انتظار بودند ، نشان داد و رو به ابوطالب گفت : « آنگاه که خواستم از کعبه بیرون بیایم هاتفی ندا کرد : ای فاطمه ! نام این مولود را علی بگذار که خداوندِ علیِ اعلی می فرماید : من نام او را از نام خود برگرفتم . »

فضیلت فاطمه ( ع )

امام حسن عسگری ( ع ) از پدران بزرگوارش نقل می کند که رسول خدا ( ص ) فرمود : « هنگامی که آدم و حواء داخل بهشت فردوس شدند ، چشمشان به خانمی افتاد که بر بساطی از بساطهای بهشت نشسته است ، بر سرش تاجی از نور و در دو گوشش دو گوشواره از نور است و از نور جمالش طبقات بهشت نورانی است .

آدم ( ع ) پرسید : یا جبرائیل ! این خانمی که بهشت از نور جمالش نورانی است ، کیست ؟

امام حسن عسگری ( ع ) از پدران بزرگوارش نقل می کند که رسول خدا ( ص ) فرمود : « هنگامی که آدم و حواء داخل بهشت فردوس شدند ، چشمشان به خانمی افتاد که بر بساطی از بساطهای بهشت نشسته است ، بر سرش تاجی از نور و در دو گوشش دو گوشواره از نور است و از نور جمالش طبقات بهشت نورانی است .

آدم ( ع ) پرسید : یا جبرائیل ! این خانمی که بهشت از نور جمالش نورانی است ، کیست ؟

جبرئیل گفت : او فاطمه است ، دختر محمد ( ص ) پیامبری از فرزندان توست که در آخر الزّمان می آید .

سپس آدم ( ع ) پرسید : این تاجی که بر سرش هست ، چیست ؟

گفت : شوهرش علی بن ابیطالب ( ع ) است .

پرسید آن دو گوشواره که بر دو گوشش آویخته شده ، چیست ؟

گفت : دو فرزندش ، حسن و حسین ( ع ) هستند .

سپس آدم پرسید : آیا ایشان قبل از من خلق شده اند ؟

گفت : ایشان چهار هزار سال پیش از آفرینش تو ، در لوح علم الهی موجود بوده اند . »

فضّه کنیز فاطمه ( ع )

با تولد زینب کبری ( ع ) خانۀ علی ( ع ) دارای سه کودک شد . امام حسن ( ع ) چهار ساله ، اما حسین ( ع ) سه ساله و زینب هم که نوزاد بود . حالا دیگر وقت آن رسیده بود که یک نفر برای کمک به کارهای خانه پیش حضرت زهرا ( ع ) بماند . فضه در اصل ، کنیزی هندی بود که نجاشی فرمانروای حبشه او را به حضرت رسول ( ص ) هدیه داده بود . فضه زنی دانا ، با معرفت و خدا پرست بود . از آن روز که با خاندان پیامبر ( ص ) همنشین شده بود ، فاطمۀ زهرا ( ع ) را بیش از همه دوست می داشت . فضه خود از پیامبر ( ص ) تقاضا کرد که ایشان اجازه دهد او خدمتکار فاطمه ( ع ) باشد .با تولد زینب کبری ( ع ) خانۀ علی ( ع ) دارای سه کودک شد . امام حسن ( ع ) چهار ساله ، اما حسین ( ع ) سه ساله و زینب هم که نوزاد بود . حالا دیگر وقت آن رسیده بود که یک نفر برای کمک به کارهای خانه پیش حضرت زهرا ( ع ) بماند . فضه در اصل ، کنیزی هندی بود که نجاشی فرمانروای حبشه او را به حضرت رسول ( ص ) هدیه داده بود . فضه زنی دانا ، با معرفت و خدا پرست بود . از آن روز که با خاندان پیامبر ( ص ) همنشین شده بود ، فاطمۀ زهرا ( ع ) را بیش از همه دوست می داشت . فضه خود از پیامبر ( ص ) تقاضا کرد که ایشان اجازه دهد او خدمتکار فاطمه ( ع ) باشد . فضه تا آخرین لحظۀ حیات حضرت زهرا ( ع ) با او بود و هیچگاه از او جدا نشد . مردم او را کنیز فاطمه ( ع ) می دانستند و حضرت زهرا ( ع ) هم او را دوست خود می نامید .




فضه زنی با سواد و اهل مطالعه بود . آیات قرآن را بطور کامل حفظ کرده بود و در طاعت و عبادت در میان زنان غیر اهل بیت همتا نداشت . فضه بعد از وفات فاطمه ( ع ) و ازدواج حضرت علی ( ع ) با امامه ، با اجازۀ امیرالمومنین علی ( ع ) زندگی مستقلی در قبیلۀ شوهرش در خارج از شهر مدینه تشکیل داد و حدود بیست سال آخر عمر خود را جز با آیات قرآن سخن نمی گفت .

چندی پس از اینکه فضه یکسره در خانۀ علی ( ع ) خدمت می کرد ، یک روز سلمان فارسی بر آنها وارد شد . سلمان می گوید دیدم حضرت فاطمه ( ع ) قدری جو در دستاس ریخته تا آرد کند . چند لباس هم در تشت گذاشته تا بشوید . کودک شیرخوارش هم بی تابی می کند . به او گفتم : « ای دختر پیغمبر ! فضه خدمتکار شما حاضر است ، چرا به او دستور نمی دهید تا کاری انجام دهد ؟ »

حضرت زهرا ( ع ) فرمود : « فضه در نوبت خود کار کرده ، امروز نوبت من است . اینک وقت مطالعه و تفکر و عبادت اوست که نباید از آن محروم باشد . پدرم به من سفارش کرده است که یک روز فضه کار کند و یک روز من . »

تسبیح حضرت فاطمه ( ع )

بعد از تولد نخستین نوزاد خانواده ، شیر دادن و پرستاری از کودک نیز به کارهای خانه اضافه شد . در این موقع بود که حضرت علی ( ع ) به فاطمه ( ع ) پیشنهاد کرد : « فاطمه جان ! با پدرت مشورت کن تا اگر صلاح می داند برای تو خدمتکاری بیاورد . »

روزی حضرت زهرا ( ع ) برای این منظور به خانۀ پدر رفت ولی درخواست خود را به زبان نیاورد و پس از احوالپرسی به خانه برگشت . روز دیگر که پیغمبر ( ص ) به دیدار ایشان آمده بود ، موضوع درخواست خدمتکار مطرح شد . اما پیامبر ( ص ) باز هم حضرت فاطمه ( ع ) را به چیزی که بیشتر دوست می داشت یعنی به شکر و یاد خدا سفارش کرد و فرمود : « فاطمه جانم آیا می خواهی چیزی به تو یاد بدهم که از خدمتکار برای تو بهتر باشد ؟ »

فاطمه ( ع ) جواب داد : « پدر جان بفرمائید . »

رسول خدا ( ص ) فرمود : « هنگام خواب و بیداری و بعد از هر نماز سی و چهار مرتبه الله اکبر ، سی و سه مرتبه الحمدالله و سی و سه مرتبه سبحان الله بگو . این عمل بیش از داشتن خدمتکار زندگی و کار را آسان می کند . کارهای خانه دارای اجر و فضیلتی است . نمی خواهم از فضیلت زهرا چیزی کاسته شود . »

حضرت فاطمه ( ع ) با خوشحالی گفت : « خشنودی من در خشنودی خدا و پیغمبر است . »

از آن روز به بعد این عمل شریف و اذکار مهمبه تسبیح حضرت زهرا ( ع ) معروف شد و بعد برای اینکه شمارۀ تسبیحات آسان باشد ، تسبیح صد دانه را با نشانه هائی از گِل پاک درست کردند و حضرت علی ( ع ) می فرمود : « چه بهتر از اینکه در گفتگو در کار دنیا به سعادت آخرت راه یافتیم . »

زندگی پاکان

زندگی روزانه در خانۀ علی ( ع ) خیلی ساده بود . دو همسر جوان در همۀ کارها رضای خدا و سول را راهنمای خود می دانستند و با رهنمود پیغمبر ( ص ) کارهای خارج از خانه را حضرت علی ( ع ) و کارهای داخل خانه را حضرت فاطمه ( ع ) بر عهده داشتند . تنها در روزهائی که حضرت علی ( ع ) در جبهه یا در سفر بود ، خود پیامبر ( ص ) یا یکی از نزدیکان به حضرت زهرا ( ع ) کمک می کردند . کارهای خانه چندان آسان نبود ، زیرا در آ« ایام حتی آرد کردن گندم و جو با آسیاب دستی در خانه صورت می گرفت . برای پیامبر ( ص ) آسان بود که از میان زنانی که در خانه ها کار می کردند ، خدمتکاری برای حضرت زهرا ( ع ) در نظر بگیرد ؛ اما به این دلیل که بیشتر مسلمانان در فقر و قناعت بسر می بردند و خاندان پیغمبر ( ص ) طوری زندگی می کردند که فقیرترین افراد با مشاهدۀ وضع زندگی ایشان آرامش داشتند لذا پیامبر ( ص ) از گرفتن خدمتکار برای فاطمه ( ع ) صرف نظر می کرد .

زندگی روزانه در خانۀ علی ( ع ) خیلی ساده بود . دو همسر جوان در همۀ کارها رضای خدا و سول را راهنمای خود می دانستند و با رهنمود پیغمبر ( ص ) کارهای خارج از خانه را حضرت علی ( ع ) و کارهای داخل خانه را حضرت فاطمه ( ع ) بر عهده داشتند . تنها در روزهائی که حضرت علی ( ع ) در جبهه یا در سفر بود ، خود پیامبر ( ص ) یا یکی از نزدیکان به حضرت زهرا ( ع ) کمک می کردند . کارهای خانه چندان آسان نبود ، زیرا در آ« ایام حتی آرد کردن گندم و جو با آسیاب دستی در خانه صورت می گرفت . برای پیامبر ( ص ) آسان بود که از میان زنانی که در خانه ها کار می کردند ، خدمتکاری برای حضرت زهرا ( ع ) در نظر بگیرد ؛ اما به این دلیل که بیشتر مسلمانان در فقر و قناعت بسر می بردند و خاندان پیغمبر ( ص ) طوری زندگی می کردند که فقیرترین افراد با مشاهدۀ وضع زندگی ایشان آرامش داشتند لذا پیامبر ( ص ) از گرفتن خدمتکار برای فاطمه ( ع ) صرف نظر می کرد .

حضرت رسول ( ص ) مرتب به دیدار دختر عزیزش می آمد . گاه اتفاق می افتاد که آثار خستگی از کار را در چهرۀ فاطمه ( ع ) می خواند و خود به او کمک می کرد . تا پیش از تولد امام حسن ( ع ) و امام حسین ( ع ) ، حضرت زهرا ( ع ) هرگز از پیامبر خدا ( ص ) خدمتکار نخواست . اگر سایر نزدیکان هم در این باره اشاره می نمودند ، پیامبر ( ص ) می فرمود : « دیگر مسلمانان گرفتارترند . »

یک بار هم جعفربن ابیطالب کنیزی حبشی به علی ( ع ) بخشید تا خدمتکار فاطمه ( ع ) باشد ، اما آن کنیز بیش از چند روز در خانۀ ایشان نبود . زیرا در خانه ای به این کوچکی و زندگی به آن سادگی ، چه جای کنیز بود ؟ خلاصه ، با مشورت میان خودشان ، آن کنیز را هم در راه خدا آزاد کردند و او را شوهر دادند و از خانۀ ایشان رفت .

1234567
8
910
last