نیکی جواب نیکی
روزی امام حسن مجتبی ( ع ) در اطراف مدینه از سایۀ دیوار باغی می گذشت . از دور غلام سیاهی را دید که کنار دیوار نشسته و سفره ای را مقابل خود ، باز کرده است . غلام یک گردۀ نان در سفرۀ خود داشت . سگی هم جلوی رویش ایستاده بود و غلام یک لقمه نان می خورد و یک لقمه هم به سگ می داد .
وقتی امام ( ع ) به نزدیک او رسید ، بر روی او تبسمی کرد و فرمود : « چرا یک لقمه خود می خوری و یک لقمه به این سگ می دهی ؟!»
غلام گفت : « چه کنم ؟ خجالت می کشم که من بخورم و او گرسنه باشد و نگاه کند . از این گذشته من می توانم گرسنه بمانم ولی او نمی تواند .»
اما ( ع ) او را تحسین کرد و پرسید : « اینجا چکار می کنی ؟ »
گفت : « باغ از فلان کس است و من بردۀ او هستم و برای او کار می کنم .»
حضرت فرمود : « همین جا بمان تا برگردم !»
بعد از آن ، حضرت رفت و غلام را از صاحبش خرید و او را در راه خدا آزاد کرد و خواست به او سرمایه ای بدهد . صاحب باغ هم وقتی این بزرگواری را دید از امام ( ع ) پیروی کرد و باغ را به غلام بخشید و گفت : « نیکی از نیکی می زاید . »
موضوعات: , برچسب ها: به یاد شهدا و حجاب , [ بازدید : 511 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ][ جمعه 6 فروردين 1395 ] 19:58 ] [ نویسنده (2) ]
[ ]