خاطرات خنده دار شهدا
شب جمعه بود بچه ها جمع شده بودند تو سنگر برای دعای کمیل ، چراغا رو خاموش کردند مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود هرکسی زیرلب زمزمه می کردو اشک می ریخت یه دفه آمد و گفت : اخوی بفرماعطر بزن ،ثواب داره آخه الان وقتشه ؟ بزن اخوی بوبد میدی ،امام زمان نمیاد تومجلسمونابزن به صورتت کلی ثواب داره .بعد دعا که چراغارو روشن کردندصورت همه سیاه بود توعطر جوهر ریخته بود بچه هاهم یه جشن پتوی حسابی براش گرفتند... شاید این شب یکی از آخرین شب های آن دلاوران بوده است که در کنار معنویت بودن کسانی که بامزاح و شو خیدیگران رو نیز به خنده وامیداشتند. شادی روح همه ی شهدا صلوات ...
--------------------------------------------------------------------------------------------------
با کلی دوز و کلک از خانه فرار کردم و رفتم پایگاه بسیج. گفتند اول یک رژه در شهر می رویم و بعدش اعزام. از ترس پدر و مادرم رژه نرفتم و پشت یک عکس بزرگ از امام(ره) پنهان شدم. موقع حرکت هم پرده ماشین را کشیدم تا آنها متوجه من نشوند. بعداً که از جبهه تماس گرفتم پدرم گفت: خاک بر سرت! برات آجیل و میوه آورده بودیم که ببری جبهه
--------------------------------------------------------------------------------------------------
موضوعات: شهدا, [ بازدید : 494 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ][ يکشنبه 1 آذر 1394 ] 21:23 ] [ یا مهدی ]
[ ]