یاد شهدا و حجاب

این سایت شامل مطالبی در مورد (شهدا، حجاب، وصیت نامه، امامان و غیره می باشد.

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ یاد شهدا و حجاب خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

خندۀ غلام ترک

وقایع روز عاشورا بسیار است . در اینجا به ذکر شهادت یک شهید گمنام که در اصل ترک بود اکتفا می کنیم :

امام حسین ( ع ) غلامی داشت که ترک بود . او را با نام اسلم صدا می زدند . از ویژگی های او اینکه قاری قرآن بود و آیات قرآن را با صدای دلنشین می خواند .

اسلم آمادۀ جنگ شد و پس از اجازه گرفتن از امام ( ع ) به سوی میدان رفت و با دشمن جنگید و به قولی هفتاد نفر از دشمن را کشت ، تا آنکه بر اثر ضربات دشمن از پای درآمد و به زمین افتاد .

امام حسین ( ع ) به بالین او آمد و صورت خود را روی صورت خون آلود غلامش نهاد و گریه کرد ، در این هنگام اسلم چشم خود را گشود و یک لحظه سیمای نورانی امام حسین ( ع ) را دید و از خوشحالی خندید و همان دم به شهادت رسید ، زبان حالش این بود : گر دست دهد هزار جانم در پای مبارکت فشانم

موضوعات: ,

برچسب ها: به یاد شهدا و حجاب ,

[ بازدید : 512 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 6 فروردين 1395 ] 20:55 ] [ نویسنده (2) ]

[ ]

شجاعت امام حسین ( ع )

در آن هنگام که سپاه حر با سپاه امام حسین ( ع ) به هم رسیدند و حر با امام ( ع ) به گفتگو پرداخت ، حر به عنوان نصیحت به امام ( ع ) گفت : « من برای خدا تو را در مورد حفظ جانت هشدار می دهم و گواهی می دهم که اگر کار به جنگ بکشد قطعاً کشته خواهی شد . »

امام حسین ( ع ) این پاسخ قاطعانه را که بیانگر شجاعت و صلابت اوست داد و فرمود : « آیا مرا از مرگ می ترسانی ؟ آیا اگر مرا بکشید برای شما مرگ نیست ؟ من همان را می گویم که آن مسلمان اَوسی هنگام حرکت به جبهه گفت . آن هنگام که پسر عمویش او را ترسانید و گفت : « کجا می روی ؟ مرگ در کار است . » و او در پاسخ گفت : « من می روم و مرگ برای جوانمرد ننگ نیست . هنگامی که نیتش حق باشد و در راه اسلام بجنگد و در راه مردان صالح و شایسته جانبازی کند و از هلاک شدگان جدا گشته و با مجرم مخالفت کند . پس در این صورت اگر زنده بمانم پشیمان نیستم و از مردن سرزنشی ندارم . و این ذلت تو را بس که زنده بمانی و ببینی که تو را به خاک می مالند . »

موضوعات: ,

برچسب ها: به یاد شهدا و حجاب ,

[ بازدید : 551 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 6 فروردين 1395 ] 20:49 ] [ نویسنده (2) ]

[ ]

پاسخ کوبندۀ امام حسین ( ع ) به نامۀ معاویه

معاویه در مدینه جاسوسی داشت که حوادث مدینه را با فرستادن نامه برای معاویه ، به او گزارش می داد . در یکی از گزارش ها برای معاویه نوشت : حسین بن علی کنیز خود را آزاد نموده و سپس با او ازدواج نموده است . »

وقتی این خبر به معاویه رسید نامه ای به این مضمون برای امام حسین ( ع ) نوشت :

« به من خبر رسیده که تو با کنیز خود ازدواج کرده ای ، و بجای اینکه با دختری از قبیلۀ بزرگ قریش که همتای تو باشد ازدواج کنی با یک کنیز ازدواج کرده ای ، اگر با دختری از قزیش ازدواج می کردی فرزندی نجیب از تو بوجود می آمد و تو شخصیت خود را حفظ می کردی ، ولی تو نه دربارۀ فرزندت ، نه دربارۀ خودت و نه دربارۀ خانواده‎ات فکر نکردی . آیا این ازدواج از شان تو به دور نیست ؟ »

امام حسین ( ع ) پس از دریافت نامۀ معاویه ، در پاسخ او چنین نوشت :

تو دربارۀ ازدواج من با کنیز آزاد شده ام به من رسید ، این را بدان که هیچکس در شرافت و در نسب به مقام رسول خدا ( ص ) نمی رسد ، من کنیزی داشتم که برای رسیدن به ثواب ، او را آزاد کردم ، سپس بر اساس سنت پیامبر ( ص ) با او ازدواج نمودم و این را نیز بدان که اسلام خرافات جاهلیت را از بین برد و هیچگونه سرزنشی بر مسلمانان روا نیست ، مگر اینکه گناه کنند ، بلکه سرزنش سزاوار کسی است که پیرو برنامه های جاهلیت باشد . »

وقتی که جواب نامۀ امام ( ع ) به معاویه رسید ، آن را خواند و سپس به یزید داد ، یزید آن را خواند و به پدرش گفت : « افتخار حسین بر تو بسیار کوبنده است . »

معاویه گفت : « چنین نیست ولی زبان بنی هاشم تند و تیز است که سنگ کوه را متلاشی می کند و دریا را می شکافد . »

موضوعات: ,

برچسب ها: به یاد شهدا و حجاب ,

[ بازدید : 522 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 6 فروردين 1395 ] 20:41 ] [ نویسنده (2) ]

[ ]

علاقۀ پیامبر ( ص ) به حسین ( ع )

روزی که امام حسین ( ع ) در آغوش گرم پیامبر ( ص ) بود و پیامبر ( ص ) با او بازی مر کرد و او را می خندانید ، عایشه گفت : « ای رسول خدا ! چقدر این کودک را دوست داری و با دیدار او شاد می شوی ؟ »

پیامبر ( ص ) در جواب فرمود : « چرا او را دوست نداشته باشم و با دیدار او شاد نگردم ، با اینکه او میوۀ قلب و نور چشمم است ، ولی امتم او را خواهند کشت . کسیکه بعد از شهادت او مرقدش را زیارت کند ، خداوند ثواب یک حج از حج های مرا برای او می نویسد .»

عایشه گفت : « ثواب یک حج از حج‎های تو ؟! »

پیامبر ( ص ) فرمود : « بلکه ثواب دو حج من . »

عایشه با تعجب بیشتر پرسید : « ثواب دو حج تو ؟! »

پیامبر ( ص ) فرمود : « بلکه ثواب نود حج از حج مرا با ثواب عمره های آنها به زیارت کننده خواهند داد . »

موضوعات: ,,

برچسب ها: به یاد شهدا و حجاب ,

[ بازدید : 533 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 6 فروردين 1395 ] 20:38 ] [ نویسنده (2) ]

[ ]

شیرین زبانی

امام حسین ( ع ) در دوران کودکی پای منبر رسول خدا ( ص ) می نشست و هرآنچه را که پیامبر ( ص ) می فرمود ، حفظ کرده ، در خانه به مادرش فاطمۀ زهرا ( ع ) باز می گفت .

روزی مادر برای حسین ( ع ) صندلی آورد و حسین ( ع ) را بر آن نشاند و فرمود : « خوب پسر جان ! حالا مثل پدرم موعظه کن . » او هم آ«چه را که رسول خدا ( ص ) در مسجد فرموده بود با همان لحن و حالت بازگو کرد .پ

حضرت فاطمه ( ع ) روزی شیرین زبانی حسین ( ع ) را برای پدرش تعریف کرد و پیامبر ( ص ) را علاقه‎مند ساخت تا صدای حسین ( ع ) را که مانند پدربزرگ سخن می گوید ، بشنود .

پیامبر ( ص ) فرمود : « فکر می کنم با دیدن من خجالت بکشد . »

قرار شد پیامبر ( ص ) در جائی مخفی شود و آن وقت از حسین ( ع ) بخواهند ، مانند پیامبر ( ص ) سخن بگوید و موعظه کند .

پیامبر ( ص ) پشت پرده پنهان شد ، حسین ( ع ) شروع به سخنرانی کرد . اما بر خلاف همیشه دچار لکنت زبان شد . او که متوجه تعجب مادر شده بود ، گفت : « مادر جان ! تعجب نکن . اگر زبان در دهانم خوب نمی چرخد ، علتش اینست که در پشت پرده شخصی پنهان شده که اگر تمام سخنوران عالم جمع شوند ، در پیش او زبانشان بند می آید .»

پیامبر ( ص ) با شنیدن این سخن از پسِ پرده بیرون آمد و حسین ( ع ) را در آغوش گرفت و دستش را زیر چانۀ حسین ( ع ) برد و سه مرتبه بر لبهای فرزند شیرین زبانش بوسه زد و فرمود : « بابا به قربان شیرین زبانیت برود . »

امام حسین ( ع ) در دوران کودکی پای منبر رسول خدا ( ص ) می نشست و هرآنچه را که پیامبر ( ص ) می فرمود ، حفظ کرده ، در خانه به مادرش فاطمۀ زهرا ( ع ) باز می گفت .

روزی مادر برای حسین ( ع ) صندلی آورد و حسین ( ع ) را بر آن نشاند و فرمود : « خوب پسر جان ! حالا مثل پدرم موعظه کن . » او هم آ«چه را که رسول خدا ( ص ) در مسجد فرموده بود با همان لحن و حالت بازگو کرد .

حضرت فاطمه ( ع ) روزی شیرین زبانی حسین ( ع ) را برای پدرش تعریف کرد و پیامبر ( ص ) را علاقه‎مند ساخت تا صدای حسین ( ع ) را که مانند پدربزرگ سخن می گوید ، بشنود .

پیامبر ( ص ) فرمود : « فکر می کنم با دیدن من خجالت بکشد . »

قرار شد پیامبر ( ص ) در جائی مخفی شود و آن وقت از حسین ( ع ) بخواهند ، مانند پیامبر ( ص ) سخن بگوید و موعظه کند .

پیامبر ( ص ) پشت پرده پنهان شد ، حسین ( ع ) شروع به سخنرانی کرد . اما بر خلاف همیشه دچار لکنت زبان شد . او که متوجه تعجب مادر شده بود ، گفت : « مادر جان ! تعجب نکن . اگر زبان در دهانم خوب نمی چرخد ، علتش اینست که در پشت پرده شخصی پنهان شده که اگر تمام سخنوران عالم جمع شوند ، در پیش او زبانشان بند می آید .»

پیامبر ( ص ) با شنیدن این سخن از پسِ پرده بیرون آمد و حسین ( ع ) را در آغوش گرفت و دستش را زیر چانۀ حسین ( ع ) برد و سه مرتبه بر لبهای فرزند شیرین زبانش بوسه زد و فرمود : « بابا به قربان شیرین زبانیت برود . »

موضوعات: ,,

برچسب ها: به یاد شهدا و حجاب ,

[ بازدید : 522 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 6 فروردين 1395 ] 20:24 ] [ نویسنده (2) ]

[ ]

امام حسن ( ع ) و مرد شامی

روزی امام حسن ( ع ) سوار بر مرکب بود . مزدی از اهل شام تا امام را دید او را لعن و ناسزا گفت . امام ( ع ) سکوت کرد تا مرد شامی از دشنام دادن فارغ شد .

آنگاه امام ( ع ) به آن مرد سلام کرد و با لبخند فرمود : « ای آقا ! گمان می کنم غریب باشی و گویا اشتباهی شده ؛ اگر از ما طلب رضایت می کنی از تو راضی می شویم ، اگر چیزی بخواهی عطا می کنیم ، اگر بخواهی ارشادت می کنیم ، اگر گرسنه باشی تو را سیر می کنیم ، اگر برهنه هستی تو را می پوشانیم ، اگر محتاج هستی بی نیازت می کنیم ، اگر رانده شده ای تو را پناه می دهیم ، اگر حاجت داری حاجتت را برمی آوریم و اگر می خواهی میهمان ما باشی به خانۀ ما بیا . زیرا خانۀ ما وسیع است و می توانی وسائل و بارِ خود را در خانۀ ما بگذاری . »

همین که مرد شامی این سخنان را شنید ، سر به زیر انداخت و اشک در چشمانش حلقه زد و پس از چند لحظه به امام نگاه کرد و گفت : « شهادت می دهم که تو خلیفۀ خدا در روی زمین هستی ، و خدا بهتر می داند که خلافت و رسالت را در کجا قرار دهد . پیش از آنکه تو را ملاقات کنم تو و پدرت دشمن ترین خلق نزد من بودید ، ولی الآن محبوب ترین آنها نزد من هستید .»

بعد از آن به خانۀ امام حسن ( ع ) رفت و تا در مدینه بود مهمان امام ( ع ) بود و از محبّان و معتقدان اهل بیت گردید .

برچسب ها: به یاد شهدا و حجاب ,

[ بازدید : 517 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 6 فروردين 1395 ] 20:06 ] [ نویسنده (2) ]

[ ]

نیکی جواب نیکی

روزی امام حسن مجتبی ( ع ) در اطراف مدینه از سایۀ دیوار باغی می گذشت . از دور غلام سیاهی را دید که کنار دیوار نشسته و سفره ای را مقابل خود ، باز کرده است . غلام یک گردۀ نان در سفرۀ خود داشت . سگی هم جلوی رویش ایستاده بود و غلام یک لقمه نان می خورد و یک لقمه هم به سگ می داد .

وقتی امام ( ع ) به نزدیک او رسید ، بر روی او تبسمی کرد و فرمود : « چرا یک لقمه خود می خوری و یک لقمه به این سگ می دهی ؟!»

غلام گفت : « چه کنم ؟ خجالت می کشم که من بخورم و او گرسنه باشد و نگاه کند . از این گذشته من می توانم گرسنه بمانم ولی او نمی تواند .»

اما ( ع ) او را تحسین کرد و پرسید : « اینجا چکار می کنی ؟ »

گفت : « باغ از فلان کس است و من بردۀ او هستم و برای او کار می کنم .»

حضرت فرمود : « همین جا بمان تا برگردم !»

بعد از آن ، حضرت رفت و غلام را از صاحبش خرید و او را در راه خدا آزاد کرد و خواست به او سرمایه ای بدهد . صاحب باغ هم وقتی این بزرگواری را دید از امام ( ع ) پیروی کرد و باغ را به غلام بخشید و گفت : « نیکی از نیکی می زاید . »

موضوعات: ,

برچسب ها: به یاد شهدا و حجاب ,

[ بازدید : 511 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 6 فروردين 1395 ] 19:58 ] [ نویسنده (2) ]

[ ]

رفتار امام حسن ( ع ) با فقرا

عده ای از فقیران و درویشان ، گوشه ای نشسته بودند و نزدشان چند تکۀ نان بود و می خوردند . در همین احوال امام حسن ( ع ) از آنجا عبور می کرد . درویشان که او را می شناختند به امام ( ع ) گفتند : « ای پسر رسول خدا ! موافقت کن و با ما لقمه ای بخور . »

امام حسن ( ع ) درخواست آنان را قبول کرد ، از اسب پیاده شد و فرمود : « خدا متکبران را دوست ندارد .»

پس از اینکه با فقیران غذا خورد ، به آنان گفت : « اکنون نوبت شماست که فردا دعوت مرا اجابت کنید .»

فردای آن روز ، امام حسن ( ع ) درویشان را به خانۀ خود آورد و غذائی خوب آماده کرد و خود نیز نشست و با آنان به غذا خوردن پرداخت .

موضوعات: ,

[ بازدید : 557 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 6 فروردين 1395 ] 19:55 ] [ نویسنده (2) ]

[ ]

روش زیبای تعلیم

امام حسن و امام حسین ( ع ) خردسال بودند . یک روز در محلی که مردم وضو می گرفتند و به مسجد می آمدند پیرمردی را دیدند که مشغول وضو گرفتن است ، اما وضویش صحیح نیست . ایشان وظیفۀ خود می دانستند که پیرمرد را به اشتباهش آگاه کنند ولی فکر کردند که او مردی سالمند است و از اینکه دو کودک خردسال از او ایراد بگیرند ، شرمسار می شود . پس با خود قرار گذاشتند که خودشان با هم بر سر وضو گرفتن بحث کنند و بروند و از پیرمرد قضاوت بخواهند و به این وسیله روش صحیح وضو گرفتن را به او بیاموزند .

پس در حالی که آستین ها را بالا زده بودند و از یکدیگر ایراد می گرفتند ، به پیرمرد نزدیک شدند و گفتند : « پدرجان ! ما در کار وضو با هم اختلاف داریم . از شما خواهش می کنیم به وضو گرفتن ما نگاه کنید و ببینید کدام بهتر است ؟ » پیرمرد قبول کرد . ایشان هرکدام جداگانه با آداب صحیح وضو گرفتند و پرسیدند : « نظر شما چیست ؟ »

پیرمرد موضوع را فهمید و اشک در چشمهایش جمع شد و گفت : « وضوی شما – هر دو – صحیح است و من اشتباه وضو می گرفتم که حالا از شما یاد گرفتم . جان من فدای شما باد که چه نیکو به من یاد دادید !»

موضوعات: ,

برچسب ها: به یاد شهدا و حجاب ,

[ بازدید : 509 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 6 فروردين 1395 ] 19:49 ] [ نویسنده (2) ]

[ ]

گردن بندی از بیت المال

علی بن رافع سرپرست و خزانه دار بیت المال حکومت علی ( ع ) می گوید : « در میان اوال در بیت المال ، گردن‎بند مرواریدی بود که از بصره آورده بودند . روزی پیش از عید قربان یکی از دختران امیرالمومنین امام علی ( ع ) پیغام داد که آن گردن‎بند را به مدت سه روز و به شکل امانت بدهید تا در عید قربان آن را به گردن کنم . من هم دادم و خود را به عنوان ضامن قرار دادم .

روز عید علی ( ع ) آن را بر گردن دختر دید و پرسید : دخترم ! این گردن‎بند را از کجا آورده ای ؟!

جواب داد : از خزانه دار به عنوان امانتِ ضمانت شده گرفته ام . آن را تا سه روز دیگر برمی‎گردانم ، ضمناً شوهرم هم از آن آگاه است .

ابن ابی رافع می گوید : همان روز امیرالمومنین مرا خواست و فرمود : آیا به بیت المال خیانت می کنی ؟

گفتم : به خدا پناه می برم که خیانت کنم .

فرمود : پس چرا گردن‎بند را به دختر من دادی ؟

عرض کردم : آن را به مدت سه روز و امانت داده ام . خودم هم ضامن آن شده ام .

امام ( ع ) فرمود : امروز باید آن را پس بگیری و به جای خود بگذاری ؛ اگر یک بار دیگر مثل این کار را از تو ببینم ، مجازات سختی خواهی شد . و اگر دخترم هم آن را به عنوان امانت از بیت المال نگرفته بود ، دست او را به عنوان دزد می بریدم .

دختر امام وقتی این کلام را شنید به پدر عرض کرد : من که ناشناس نبودم و ضرری هم بر کسی وارد نمی شد آیا دختر خلیفۀ مسلمین حق ندارد روز عید یک گردن‎بند امانتی داشته باشد ؟

امیرالمومنین علی ( ع ) فرمود : دخترم ! انسان نباید بخاطر هوای نفس ، پای از حق بیرون نهد . زنان مهاجرین با تو یکسان هستند ، مگر به چنین گردن‎بندی آراسته اند ، تا تو هم خواسته باشی در ردیف آنها قرار بگیری . »

موضوعات: ,,

برچسب ها: گردن بندی از بیت المال , بیاد شهدا و حجاب ,

[ بازدید : 646 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 4 شهريور 1394 ] 18:36 ] [ نویسنده (2) ]

[ ]

تقسیم بیت المال به طور مساوی

روزی امیرالمومنین ( ع ) به عمار یاسر و عبدالله بن ابی رافع و ابوهیثم تیهان ، ماموریت داد تا مالی را که در بیت المال بود ، تقسیم کنند و به آنها فرمود : « عادلانه تقسیم کنید و کسی را بر کسی برتری ندهید .»

آنها مسلمانان را شمردند و مقدار مال را نیز حساب کردند ، معلوم شد که به هر کس سه دینار می رسد . از مسلمانا طلحه و زبیر اعتراض کردند و گفتند : « آیا این تقسیم نظر خودتان است یا دستور رفیقتان !»

گفتند : « امیرالمومنین چنین دستور داده است . » طلحه و زبیر نزد امام رفتند و به روش تقسیم بیت المال اعتراض کردند .

امام فرمود : « رسول خدا ( ع ) چگونه با شما رفتار می کرد ؟ »

آنها سکوت کردند .

فرمود : « آیا پیامبر ( ص ) بیت المال را به طور مساوی تقسیم نمی کرد ؟ »

گفتند : « آری ! »

فرمود : « آیا سنت پیامبر ( ص ) سزاوارتر است یا سنت دیگران ؟ »

گفتند : « سنت پیامبر ، ولی ما دارای سابقه هستیم و از نزدیکان پیامبر می باشیم . »

حضرت فرمود : « سابقۀ شما بیشتر است ، یا سابقۀ من ؟ نزدیکی من به پیامبر ( ص ) بیشتر است یا شما ؟ »

گفتند : « شما !»

فرمود : « خدمت و سختی هائی که من برای اسلام کشیده ام بیشتر است ، یا شما ؟ »

گفتند : « شما !»

فرمود : « به خدا سوگند ، من و این کارگری که برای من کار می کند ، سهم هر دو نفر ما از بیت المال یکسان است .»

موضوعات: ,,

برچسب ها: تقسیم بیت المال به طور مساوی , بیاد شهدا و حجاب ,

[ بازدید : 652 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 4 شهريور 1394 ] 18:28 ] [ نویسنده (2) ]

[ ]

دو مادر و یک فرزند

در زمان خلافت عمر دو زن بر سر کودکی نزاع می کردند و هر کدام او را فرزند خود می خواند . نزاع را به نزد عمر آوردند . عمر نتوانست این مشکل را حل کند ، از این رو دست به دامان امیرالمومنین علی ( ع ) شد .

علی ( ع ) ابتدا آن دو زن را موعظه و نصیحت فرمود ، ولی سودی نبخشید و ایشان همچنان به مشاجرۀ خود ادامه می دادند .

امیرالمومنین علی ( ع ) وقتی دید نزاع هر لحظه بیشتر می شود چارۀ دیگری اندیشید و دستور داد تا ارّه ای بیاورند . در این وقت آن دو زن گفتند : « یا امیرالمومنین می خواهی با این اره چکار کنی ؟ »

فرمود : « می خواهم فرزند را دو نصف کنم ، برای هر کدامتان یک نصف !»

با شنیدن این سخن یکی از آن دو زن ساکت ماند و دیگری فریاد برآورد : « خدا را ، خدا را یا اباالحسن اگر حکم کودک این است که حتماً باید دو نیم شود من از حق خودم صرف نظر کردم و راضی نمی شوم عزیزم کشته شود . »

آنگاه امیرالمومنین علی ( ع ) فرمود : « الله اکبر ، این کودک پسر توست و اگر پسر آن دیگری بود او نیز به حالش رحم می کرد و بدین عمل راضی نمی شد . »

در این موقع آن زن هم اقرار به حق نمود و به دروغ خود اعتراف کرد و بواسطۀ قضاوت علی ( ع ) حزن و اندوه از عمر برطرف گردید و برای آن حضرت دعای خیر کرد .

موضوعات: ,,,

برچسب ها: بیاد شهدا و حجاب , دو مادر و یک فرزند ,

[ بازدید : 685 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 4 شهريور 1394 ] 18:26 ] [ نویسنده (2) ]

[ ]

اخلاص در عمل

جنگ خندق یا احزاب در سال پنجم هجری جنگی سرنوشت ساز بود که امید مشرکین قریش را برای شکست دادن مسلمین ناامید کرد . مهمترین واقعه ای که در این جنگ پیش آمد ، کشته شدن عمروبن عبدود به دست علی ( ع ) بود . حضرت رسول ( ص ) ضربت علی ( ع ) را در روز خندق از عبادت ثقلین والاتر شمرد . تفصیل آن را باید در کتابهای تاریخ مطالعه کرد .

عمروبن عبدود قویترین جنگجوی تاریخ عرب بود و چنان از خود راضی و مغرور بود که وقتی با علی ( ع ) روبرو شد گفت : « تو خیلی جوانی و و حریف من نیستی ، با ابوطالب هم آشنا بودم و میل ندارم تو به دست من کشته شوی . » علی ( ع ) در جواب گفت : « کار ، کارِ آشنائی و پیری و جوانی نیست ، من میل دارم اگر ایمان نیاوری تو را در راه خدا بکشم . »

موضوعات: ,,

برچسب ها: اخلاص در عمل , بیاد شهدا و حجاب ,

[ بازدید : 630 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]


ادامه مطلب

[ چهارشنبه 4 شهريور 1394 ] 18:21 ] [ نویسنده (2) ]

[ ]

سه روز در کعبه

در روز جمعه ، سیزدهم ماه رجب از سال سی‎ام عام‎الفیل ، عباس بن عبدالمطلب با یزید بن قعنب و با گروهی از بنی هاشم در برابر خانۀ کعبه نشسته بودند که فاطمۀ بنت اسد پیچیده در چادر عربی ، باردار و با گامهائی که به کندی و به آهستگی برداشته می شدند ، به سوی کعبه آمد و چنگ در پرده های آویختۀ کعبه زد و همان جا نشست .

فاطمه که از درد و رنج زایمان بی تابی می کرد ، رو به آسمان کرد و گفت : « خداوندا ! به تو و پیامبران و کتابهائی که از سوی تو نازل شده اند و نیز به آیین جدم ابراهیم خلیل که خانۀ کعبه را بنا کرده است ، ایمان دارم . خداوندا ! به پاس احترام کسی که این خانه را ساخت و به حق کودکی که در وجود من است ، تولد این کودک را بر من آسان فرما . »

آنگاه دیوار کعبه شکافته شد و فاطمۀ بنت اسد در برابر چشمان حیرت زدۀ عباس و یزید بن قعنب ، وارد خانه شد و شکاف دیوار به هم آمد . بنی هاشم هر قدر تلاش کردند نتوانستند وارد خانۀ کعبه شوند . حتی ابوطالب که به سراغ همسرش آمد نتوانست درِ کعبه را بگشاید . پس از سه روز فاطمه از خانۀ کعبه بیرون آمد . او کودکی را که در آغوش داشت ، به جمعیتی که در انتظار بودند ، نشان داد و رو به ابوطالب گفت : « آنگاه که خواستم از کعبه بیرون بیایم هاتفی ندا کرد : ای فاطمه ! نام این مولود را علی بگذار که خداوندِ علیِ اعلی می فرماید : من نام او را از نام خود برگرفتم . »

موضوعات: ,,,

برچسب ها: سه روز در کعبه , بیاد شهدا و حجاب ,

[ بازدید : 647 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ چهارشنبه 4 شهريور 1394 ] 18:13 ] [ نویسنده (2) ]

[ ]

فضیلت فاطمه ( ع )

امام حسن عسگری ( ع ) از پدران بزرگوارش نقل می کند که رسول خدا ( ص ) فرمود : « هنگامی که آدم و حواء داخل بهشت فردوس شدند ، چشمشان به خانمی افتاد که بر بساطی از بساطهای بهشت نشسته است ، بر سرش تاجی از نور و در دو گوشش دو گوشواره از نور است و از نور جمالش طبقات بهشت نورانی است .

آدم ( ع ) پرسید : یا جبرائیل ! این خانمی که بهشت از نور جمالش نورانی است ، کیست ؟

امام حسن عسگری ( ع ) از پدران بزرگوارش نقل می کند که رسول خدا ( ص ) فرمود : « هنگامی که آدم و حواء داخل بهشت فردوس شدند ، چشمشان به خانمی افتاد که بر بساطی از بساطهای بهشت نشسته است ، بر سرش تاجی از نور و در دو گوشش دو گوشواره از نور است و از نور جمالش طبقات بهشت نورانی است .

آدم ( ع ) پرسید : یا جبرائیل ! این خانمی که بهشت از نور جمالش نورانی است ، کیست ؟

موضوعات: ,,,,,

برچسب ها: فضیلت فاطمه ( ع ) , بیادشهدا و حجاب ,

[ بازدید : 681 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]


ادامه مطلب

[ دوشنبه 2 شهريور 1394 ] 21:40 ] [ نویسنده (2) ]

[ ]

فضّه کنیز فاطمه ( ع )

با تولد زینب کبری ( ع ) خانۀ علی ( ع ) دارای سه کودک شد . امام حسن ( ع ) چهار ساله ، اما حسین ( ع ) سه ساله و زینب هم که نوزاد بود . حالا دیگر وقت آن رسیده بود که یک نفر برای کمک به کارهای خانه پیش حضرت زهرا ( ع ) بماند . فضه در اصل ، کنیزی هندی بود که نجاشی فرمانروای حبشه او را به حضرت رسول ( ص ) هدیه داده بود . فضه زنی دانا ، با معرفت و خدا پرست بود . از آن روز که با خاندان پیامبر ( ص ) همنشین شده بود ، فاطمۀ زهرا ( ع ) را بیش از همه دوست می داشت . فضه خود از پیامبر ( ص ) تقاضا کرد که ایشان اجازه دهد او خدمتکار فاطمه ( ع ) باشد .با تولد زینب کبری ( ع ) خانۀ علی ( ع ) دارای سه کودک شد . امام حسن ( ع ) چهار ساله ، اما حسین ( ع ) سه ساله و زینب هم که نوزاد بود . حالا دیگر وقت آن رسیده بود که یک نفر برای کمک به کارهای خانه پیش حضرت زهرا ( ع ) بماند . فضه در اصل ، کنیزی هندی بود که نجاشی فرمانروای حبشه او را به حضرت رسول ( ص ) هدیه داده بود . فضه زنی دانا ، با معرفت و خدا پرست بود . از آن روز که با خاندان پیامبر ( ص ) همنشین شده بود ، فاطمۀ زهرا ( ع ) را بیش از همه دوست می داشت . فضه خود از پیامبر ( ص ) تقاضا کرد که ایشان اجازه دهد او خدمتکار فاطمه ( ع ) باشد . فضه تا آخرین لحظۀ حیات حضرت زهرا ( ع ) با او بود و هیچگاه از او جدا نشد . مردم او را کنیز فاطمه ( ع ) می دانستند و حضرت زهرا ( ع ) هم او را دوست خود می نامید .




موضوعات: ,,,,,,

برچسب ها: فضّه کنیز فاطمه ( ع ) , بیاد شهدا و حجاب ,

[ بازدید : 700 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]


ادامه مطلب

[ دوشنبه 2 شهريور 1394 ] 21:32 ] [ نویسنده (2) ]

[ ]

تسبیح حضرت فاطمه ( ع )

بعد از تولد نخستین نوزاد خانواده ، شیر دادن و پرستاری از کودک نیز به کارهای خانه اضافه شد . در این موقع بود که حضرت علی ( ع ) به فاطمه ( ع ) پیشنهاد کرد : « فاطمه جان ! با پدرت مشورت کن تا اگر صلاح می داند برای تو خدمتکاری بیاورد . »

روزی حضرت زهرا ( ع ) برای این منظور به خانۀ پدر رفت ولی درخواست خود را به زبان نیاورد و پس از احوالپرسی به خانه برگشت . روز دیگر که پیغمبر ( ص ) به دیدار ایشان آمده بود ، موضوع درخواست خدمتکار مطرح شد . اما پیامبر ( ص ) باز هم حضرت فاطمه ( ع ) را به چیزی که بیشتر دوست می داشت یعنی به شکر و یاد خدا سفارش کرد و فرمود : « فاطمه جانم آیا می خواهی چیزی به تو یاد بدهم که از خدمتکار برای تو بهتر باشد ؟ »

فاطمه ( ع ) جواب داد : « پدر جان بفرمائید . »

موضوعات: ,,,

برچسب ها: تسبیح حضرت فاطمه ( ع ) , بیاد شهدا و حجاب ,

[ بازدید : 701 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]


ادامه مطلب

[ دوشنبه 2 شهريور 1394 ] 21:19 ] [ نویسنده (2) ]

[ ]

زندگی پاکان

زندگی روزانه در خانۀ علی ( ع ) خیلی ساده بود . دو همسر جوان در همۀ کارها رضای خدا و سول را راهنمای خود می دانستند و با رهنمود پیغمبر ( ص ) کارهای خارج از خانه را حضرت علی ( ع ) و کارهای داخل خانه را حضرت فاطمه ( ع ) بر عهده داشتند . تنها در روزهائی که حضرت علی ( ع ) در جبهه یا در سفر بود ، خود پیامبر ( ص ) یا یکی از نزدیکان به حضرت زهرا ( ع ) کمک می کردند . کارهای خانه چندان آسان نبود ، زیرا در آ« ایام حتی آرد کردن گندم و جو با آسیاب دستی در خانه صورت می گرفت . برای پیامبر ( ص ) آسان بود که از میان زنانی که در خانه ها کار می کردند ، خدمتکاری برای حضرت زهرا ( ع ) در نظر بگیرد ؛ اما به این دلیل که بیشتر مسلمانان در فقر و قناعت بسر می بردند و خاندان پیغمبر ( ص ) طوری زندگی می کردند که فقیرترین افراد با مشاهدۀ وضع زندگی ایشان آرامش داشتند لذا پیامبر ( ص ) از گرفتن خدمتکار برای فاطمه ( ع ) صرف نظر می کرد .

موضوعات: ,,,,

برچسب ها: بیاد شهدا و حجاب , زندگی پاکان ,

[ بازدید : 682 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]


ادامه مطلب

[ دوشنبه 2 شهريور 1394 ] 21:13 ] [ نویسنده (2) ]

[ ]

عروسی خوبان

حضرت رسول ( ص ) پس از ازدواج با حضرت خدیجه صاحب چهار دختر شد . اولی زینب بود که پیش از بعثت پیامبر ( ص ) به خانۀ شوهر رفت . دومی و سومی رقیه و ام کلثوم بودند که یکی به عقد عثمان‎بن‎عفان درآمد و در مهاجرت به حبشه همراه وی بود و در سال دوم هجری در مدینه وفات یافت و سپس خواهر دیگر جای او را گرفت و او نیز در سال نهم هجری وفات یافت .

اما حضرت فاطمه زهرا ( ع ) که سید و سرور همۀ زنان عالم و عزیزترین فرزند پیامبر خاتم ( ص ) است ، پنج سال پس از مرگ مادرش خدیجۀ کبری ، در سال دوم هجری و در روزگاری که پیغمبر خدا ( ص ) و علی ( ع ) هم مانند دیگر مسلمانان زندگی بسیار ساده ای داشتند ، با حضرت علی ( ع ) ازدواج کرد .

عروسی حضرت زهرا (

موضوعات: ,,,

برچسب ها: عروسی خوبان , به یاد شهدا و حجاب ,

[ بازدید : 465 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]


ادامه مطلب

[ چهارشنبه 27 خرداد 1394 ] 20:47 ] [ نویسنده (2) ]

[ ]

پرهیزگاری در میان مردم

عثمان بن مظعون – یکی از اصحاب رسول خدا ( ص ) – مردی عابد و زاهد بود ، اما وقتی فرزند جوان و عزیزش از دنیا رفت ، بی اعتباری دنیا بیشتر در نظرش جلوه کرد و در یاد مرگ غوطه ور شد و یکباره از زندگی دست کشید ، لباسهای فرسوده و زبر می پوشید و در گوشه ای به عبادت مشغول می شد . و دیگر در جمع مردم حاضر نمی شد .

روزی پیامبر ( ص ) سراغ او را گرفت . گفتند که عثمان ترک دنیا کرده و مانند راهبان در گوشۀ خلوت به عبادت نشسته است . پیامبر ( ص ) از شنیدن این خبر ناراحت شد و عثمان را به مسجد خواست .

پیامبر ( ص ) در مسجد به منبر رفت و سخنرانی مفصلی کرد . از جمله به مردم فرمود : « نگاه کنید و ببینید من چه می کنم ! چند روزی روزه می گیرم و باز ترک می کنم ؛ نماز می خوانم ؛ زن می گیرم ؛ می خورم ؛ می‎آشامم و با یاد خدا و حکم خدا زندگی می کنم .»

سپس رو به عثمان کرد و فرمود : « خداوند بی نیاز است از این گونه لباس پوشیدن ، اینها را از تن خارج کن و پیش خانواده‎ات برو ! با آنها زندگی کن و برای خانواده‎ات کسب حلال کن ! پرهیزگاری در میان مردم است . رهبانیت و گوشه گیری در اسلام نیست ؛ رهبانیت اسلام جهاد در راه خداست . »

موضوعات: ,

برچسب ها: پرهیزگاری در میان مردم , به یاد شهدا و حجاب ,

[ بازدید : 432 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 25 خرداد 1394 ] 21:36 ] [ نویسنده (2) ]

[ ]

یاران آخر الزمانی من

روزی حضرت رسول ( ص ) به اصحاب خود فرمودند : « آیا می دانید به چه چیزی می اندیشم ؟ »

اصحاب گفتند : « نه ای رسول خدا ! لطفاً به ما هم بفرمائید .»

آنگاه پیامبر ( ص ) آهی کشید و فرمود : « آه چقدر مشتاق دیدار برادرانم هستم ...»

ابوذر که آنجا حضور داشت عرض کرد : ای رسول خدا ! آیا ما برادران شما نیستیم ؟

حضرت فرمود : « نه ، شما یاران من هستید . برادران من پس از من می آیند . شان آنها شان انبیاست . اینها گروهی هستند که برای بدست اوردن رضایت خداوند به شهوات و نعمت های فراوان دنیا اعتنائی نمی کنند . برای خدا از حرام چشم می پوشند . کیست که ارزش اینان را نزد خدا بداند ؟ آه چقدر مشتاق دیدنشان هستم ، ایشان برای رضای خدا و نجات خود از عذاب قیامت و ورود به بهشت از دنیا و حرام آن گذشته اند . »

موضوعات: ,

برچسب ها: یاران آخر الزمانی من , به یاد شهدا و حجاب ,

[ بازدید : 437 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 25 خرداد 1394 ] 21:34 ] [ نویسنده (2) ]

[ ]

عدالت رسول خدا

لحظاتی قبل از آغاز جنگ بدر بود . پیامبر خدا ( ص ) به صف‏آرائی و منظم کردن مجاهدان مشغول بود . نیزه ای در دست داشت و با آن نیزه به منظم کردن صفوف و ترتیب سپاه مشغول بود . در همین حال « سواد بن غزیه » را دید که از صف جدا شده و نظم صف را بر هم زده است . رسول خدا ( ص ) به سوی او رفت و آهسته به شکمش زد و گفت : « درست بایست .»

سواد ناراحت شد و با لحنی اعتراض آمیز ، خطاب به رسول خدا گفت : « ای رسول خدا ! شکمم را به درد آوردی ، در حالیکه خداوند تو را برای حق و عدل فرستاده است و من باید قصاص کنم !

رسول خدا ( ص ) بدون اینکه ناراحت شود ، بلافاصله پیراهن خود را بالا زد و فرمود : « بیا قصاص کن و تو هم به شکم من بزن .»

سواد از گفتۀ خود شرمنده و خجل شد و بجای تلافی و قصاص ، شکم پیامبر خدا ( ص ) را بوسید .

موضوعات: ,

برچسب ها: عدالت رسول خدا , به یاد شهدا و حجاب ,

[ بازدید : 412 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 25 خرداد 1394 ] 21:33 ] [ نویسنده (2) ]

[ ]

صدقه بدهید

روزی رسول خدا ( ص ) به اصحاب فرمودند : « صدقه بدهید ؛ هر چند به یک خرما .»

سپس فرمود : « هر چند به نصف خرما ؛ و کسی که ندارد ، با گفتن یک کلمۀ نیکو ، به دیگری صدقه بدهد .»

سپس افزود : « وقتی که روز قیامت می شود ، انسان در یشگاه خداوند قرار می گیرد و خداوند به او می فرماید آیا به تو نیروی شنوایی ندادم ؟

آیا به تو نیروی بینایی ندادم ؟

او در پاسخ می گوید چرا همۀ نعمت ها را دادی .

آنگاه خطاب می رسد که نگاه کن چه اعمالی انجام داده ای ؟

او به سمت راست و چپ و جلو و پشت سر نگاه می کند ، چیزی نمی یابد تا بوسیلۀ آن خود را از آتش دوزخ حفظ کند . »

موضوعات: ,

برچسب ها: صدقه بدهید , به یاد شهدا و حجاب ,

[ بازدید : 451 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 25 خرداد 1394 ] 21:31 ] [ نویسنده (2) ]

[ ]

اهمیت علم و دانش

یک دفعه پیامبر اکرم ( ص ) وارد مسجد شد . گروهی را دید که در گوشه ای مشغول عبادت هستند و جمعی را که در گوشۀ دیگری از مسجد به تعلیم و تعلم اشتغال داشتند مشاهده فرمودند .

ایشان فرمودند : « کِلاهُما علی خَیر »؛ یعنی هر دو گروه به خیر و نیکی مشغول هستند

و بعد فرمودند : « ولِکن بِالتَّعلیمِ اُرسِلتُ »؛ یعنی : اما من برای تعلیم فرستاده شده ام .

سپس حضرت نزد آن گروه که به تعلیم و تعلم مشغول بودند رفت و نزد آنها نشست .

موضوعات: ,

برچسب ها: اهمیت علم و دانش , به یاد شهدا و حجاب ,

[ بازدید : 431 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 25 خرداد 1394 ] 21:29 ] [ نویسنده (2) ]

[ ]

اثر بی احترامی به پدر و مادر

روزی رسول خدا ( ص ) به هنگام مرگِ جوانی بر بالین وی حاضر شده به او فرمود : « بگو لااله‎الاالله .» اما زبانِ جوان گرفته بود و نمی توانست آن عبارت را بگوید . حضرت به زنی که بر بالین او نشسته بود فرمود : « این جوان مادر دارد ؟ »

عرض کرد : « آری من مادرش هستم . »

فرمود : « آیا تو از او ناراضی هستی ؟»

عرض کرد : « آری ، شش سال است که با او سخن نمی گویم .»

حضرت به او فرمود : « از تو می خواهم که از فرزندت راضی بشوی .»

موضوعات: ,

برچسب ها: اثر بی احترامی به پدر و مادر , به یاد شهدا و حجاب ,

[ بازدید : 429 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]


ادامه مطلب

[ دوشنبه 25 خرداد 1394 ] 21:24 ] [ نویسنده (2) ]

[ ]

پول با برکت

زندگی حضرت رسول ( ص ) در همه احوال ساده بود و مانند مردم عادی زندگی می کرد بلکه ساده تر از آنها . معروف است که اگر کسی برای اولین بار به دیدار پیغمبر اسلام ( ص ) می آمد ، اگر آن حضرت در میان اصحاب مشغول سخن گفتن نبود ، او را نمی شناخت و می پرسید : « پیغمبر کدام است ؟ »

هیچگونه مزایای مادی در زندگی رسول خدا ( ص ) دیده نمی شد . نه در معاشرت و نه در خوراک و لباس برتر از دیگران نبود . هر گاه که کار بر سختی و گرسنگی قرار می گرفت ، پیغمبر ( ص ) از همۀ پیروان خود شکیباتر و بردبارتر بود . هر چه به پیغمبر ( ص ) تعلق داشت ، در امور مسلمانان و دستگیری از بینوایان مصرف می شد .

موضوعات: ,,

برچسب ها: پول با برکت , به یاد شهدا و حجاب ,

[ بازدید : 425 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]


ادامه مطلب

[ دوشنبه 25 خرداد 1394 ] 21:11 ] [ نویسنده (2) ]

[ ]

مزاحی دیگر

یک روز پیغمبر گرامی اسلام ( ص ) و چند تن از اصحاب در مکانی نشسته بودند . حضرت یک پای خود را دراز کرد و پرسید : « به گمان شما این پای من به چه چیز شباهت دارد ؟ »

حاضران هر کدام تشبیهی کردند : شاخۀ گل ! ساقۀ درخت ! عمود خیمه ! و ...

بعد حضرت پای دیگر خود را حرکت داد و فرمود : « خیلی چیزها می شود گفت . ولی آن پای من به این پای دیگر بیشت شبیه است . »

موضوعات: ,

برچسب ها: مزاحی دیگر , به یاد شهدا و حجاب ,

[ بازدید : 416 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 25 خرداد 1394 ] 21:08 ] [ نویسنده (2) ]

[ ]

شوخی پیامبر ( ص ) با پیرزن

صفیه دختر عبدالمطلب و عمۀ پیامبر ( ص ) بود . یک روز در خانۀ پیامبر ( ص ) سحبت از بهشت بود . صفیه از پیامبر ( ص ) خواست دعا کند که او به بهشت برود .

پیغمبر ( ص ) گفت : « من دعا می کنم ولی بهشت جای پیرزنان نیست .»

صفیه اعتراض کرد که مگر پیرزن بودن گناه است .

پیغمبر ( ص ) فرمود : « نه ! گناه نیست اما پیران را اول جوان می کنند و بعد به بهشت می برند . »

حاضرین که این شوخی پیامبر ( ص ) را شنیدند همگی خندیدند .

موضوعات: ,

برچسب ها: شوخی پیامبر ( ص ) با پیرزن , به یاد شهدا و حجاب ,

[ بازدید : 443 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 15 خرداد 1394 ] 12:53 ] [ نویسنده (2) ]

[ ]

کمک در کارها

پیغمبر ( ص ) و گروهی از یاران در سفر بودند و برای استراحت و غذا خوردن در محلی توقف کردند . قرار شد گوسفندی برای تهیۀ غذا آماده کنند . یکی از همراهان گفت : « ذبح آن با من . »

دیگری گفت : « پوست کندنش با من . »

دیگری گفت : « قطعه قطعه کردن گوشت هم به عهدۀ من . »

یکی دیگر گفت : « پختن آن هم با من . »

پیغمبر ( ص ) گفت : « جمع کردن هیزمش هم با من . »

یاران گفتند : « یا رسول الله ! ما هستیم و این کار را هم بر عهده می گیریم . »

حضرت فرمود : « می دانم که به همۀ کارها می رسید ولی من دوست ندارم که در میان جمع بیکار باشم ، زیرا خدا از بنده ای که با رفقای خود باشد و برای خود امتیاز و برتری بپسندد ، راضی و خشنود نیست . »

موضوعات: ,

برچسب ها: کمک در کارها , به یاد شهدا و حجاب ,

[ بازدید : 430 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ جمعه 15 خرداد 1394 ] 12:52 ] [ نویسنده (2) ]

[ ]

کمک به مادر پیر

روزی پیغمبر ( ص ) و یاران از راهی می رفتند . به لب چاه آبی رسیدند . پیرزنی ناتوان مشکی بر سر چاه گذاشته بود و می‏خواست از چاه آب بکشد اما زورش نمی رسید که دلو را بالا بکشد .

پیامبر گرامی اسلام ( ص ) پیش رفت و گفت : « ای مادر! اجازه می دهی به تو کمک کنیم ؟!»

پیرزن جواب داد : « خیلی ممنون هستم خدا شما را یاری کند .»

پیغمبر ( ص ) بند دلو را گرفت و چند بار آب کشید و مشک را پر کرد و سر آن را محکم بست . معلوم بود که بردن مشکِ آب برای پیرزن کار دشواری بود .

پیامبر ( ص ) گفت : « حالا تو از جلو برو ، ما مشک را می آوریم .»

یکی از یاران رسول خدا ( ص ) گفت : « آقا اجازه بدهید من می برم .»


موضوعات: ,

برچسب ها: کمک به مادر پیر , به یاد شهدا و حجاب ,

[ بازدید : 467 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]


ادامه مطلب

[ جمعه 15 خرداد 1394 ] 12:50 ] [ نویسنده (2) ]

[ ]

ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]