کمک به مادر پیر
روزی پیغمبر ( ص ) و یاران از راهی می رفتند . به لب چاه آبی رسیدند . پیرزنی ناتوان مشکی بر سر چاه گذاشته بود و میخواست از چاه آب بکشد اما زورش نمی رسید که دلو را بالا بکشد .
پیامبر گرامی اسلام ( ص ) پیش رفت و گفت : « ای مادر! اجازه می دهی به تو کمک کنیم ؟!»
پیرزن جواب داد : « خیلی ممنون هستم خدا شما را یاری کند .»
پیغمبر ( ص ) بند دلو را گرفت و چند بار آب کشید و مشک را پر کرد و سر آن را محکم بست . معلوم بود که بردن مشکِ آب برای پیرزن کار دشواری بود .
پیامبر ( ص ) گفت : « حالا تو از جلو برو ، ما مشک را می آوریم .»
یکی از یاران رسول خدا ( ص ) گفت : « آقا اجازه بدهید من می برم .»
ادامه مطلب
[ جمعه 15 خرداد 1394 ] 12:50 ] [ نویسنده (2) ]
[ ]