پول با برکت
زندگی حضرت رسول ( ص ) در همه احوال ساده بود و مانند مردم عادی زندگی می کرد بلکه ساده تر از آنها . معروف است که اگر کسی برای اولین بار به دیدار پیغمبر اسلام ( ص ) می آمد ، اگر آن حضرت در میان اصحاب مشغول سخن گفتن نبود ، او را نمی شناخت و می پرسید : « پیغمبر کدام است ؟ »
هیچگونه مزایای مادی در زندگی رسول خدا ( ص ) دیده نمی شد . نه در معاشرت و نه در خوراک و لباس برتر از دیگران نبود . هر گاه که کار بر سختی و گرسنگی قرار می گرفت ، پیغمبر ( ص ) از همۀ پیروان خود شکیباتر و بردبارتر بود . هر چه به پیغمبر ( ص ) تعلق داشت ، در امور مسلمانان و دستگیری از بینوایان مصرف می شد .
زندگی حضرت رسول ( ص ) در همه احوال ساده بود و مانند مردم عادی زندگی می کرد بلکه ساده تر از آنها . معروف است که اگر کسی برای اولین بار به دیدار پیغمبر اسلام ( ص ) می آمد ، اگر آن حضرت در میان اصحاب مشغول سخن گفتن نبود ، او را نمی شناخت و می پرسید : « پیغمبر کدام است ؟ »
هیچگونه مزایای مادی در زندگی رسول خدا ( ص ) دیده نمی شد . نه در معاشرت و نه در خوراک و لباس برتر از دیگران نبود . هر گاه که کار بر سختی و گرسنگی قرار می گرفت ، پیغمبر ( ص ) از همۀ پیروان خود شکیباتر و بردبارتر بود . هر چه به پیغمبر ( ص ) تعلق داشت ، در امور مسلمانان و دستگیری از بینوایان مصرف می شد .
مدتی بود که پیراهن آن حضرت کهنه شده بود و خریدن لباس نو هم مقدور نبود . یکی از دوستداران ، دوازده درهم به عنوان هدیه به حضرت تقدیم کرد . پیغمبر ( ص ) آن پول را به علیبنابیطالب ( ع ) داد و فرمود : « برای من جامه ای خریداری کن .»
حضرت علی ( ع ) به بازار رفت و پیراهنی به همان قیمت خرید و نزد رسول خدا ( ص ) آورد . گویا پیراهن از لباس بعضی از اصحاب بهتر بود . حضرت رسول ( ص ) نگاهی به پیراهن انداخت و فرمود : « خوب جامه ای است ولی جامه ای ارزانتر مرا خوشتر می آید . آیا فروشنده آن را پس می گیرد یا عوض می کند ؟»
رفتند و پرسیدند . فروشنده پیراهن ارزانتر نداشت و پول را پس داد . این بار حضرت رسول ( ص ) به همراه حضرت علی ( ع ) به طرف بازار حرکت کردند . در میان راه کنیزی را دیدند که در کوچه ایستاده و اشک می ریزد . سبب گریۀ او را پرسیدند .
جواب داد : « بانوی خانه چهار درهم به من پول داد که برایش چیزی بخرم ولی من آن را گم کرده ام . می ترسم به خانه برگردم ، نمی دانم چه کنم . »
حضرت رسول ( ص ) چهار درهم به او داد و فرمود : « به خانه ات برگرد . » بعد وارد بازار شدند و یک پیراهن که به چهار درهم می ارزید پسندیدند و خریدند و از بازار بیرون آمدند . در این موقع مرد برهنه ای را دیدند که دعا می کرد و می گفت : « هر کس مرا بپوشاند خدا او را به جامه های بهشتی بپوشاند . »
آن حضرت ، پیراهنی را که تازه خریده بود ، به آن برهنه بخشید و دوباره وارد بازار شد و با چهار درهم باقی مانده پیراهن دیگری خرید و آن را پوشید و به سوی منزل رفت .
هنگام بازگشت به همان کنیز برخوردند که جنسی را خریده ولی هنوز آنجا مانده بود .
پیغمبر ( ص ) گفت : « چرا هنوز به خانه ات نرفتی ؟! »
گفت : « چون دیر شده می ترسم مرا بزنند .»
حضرت فرمود : « جلو برو و ما را به خانهتان ببر .»
وقتی به در خانه رسیدند ، همانطور که رسم پیامبر ( ص ) بود فرمود : « ای اهل خانه سلامعلیکم !»
اهل خانه جوابی ندادند ، تا بار سوم که عذرخواهی کردند و گفتند : « چون سلام و دعای شما رحمت است خواستیم سلام شما تکرار شود . »
حضرت فرمود : « چون این کنیز دیر کرده ما آمده ایم شفاعت کنیم که او را تنبیه نکنید . علت تاخیر را خودش خواهد گفت . »
صاحب خانه گفت : « یا رسول الله ! حالا که او به شما پناه آورده به افتخار قدم شما او را در راه خدا آزاد می کنم .»
پیغمبر ( ص ) بعد از اینکه شکر و حمد خدا را به جا آورد به طرف خانۀ خود رفت . در راه به علی ( ع ) فرمود : « این دوازده درهم عجب پول با برکتی بود . دو نفر برهنه را پوشانید و بنده ای را آزاد کرد . »
موضوعات: ,, برچسب ها: پول با برکت , به یاد شهدا و حجاب , [ بازدید : 426 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]
[ دوشنبه 25 خرداد 1394 ] 21:11 ] [ نویسنده (2) ]
[ ]